۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

چرا تو؟



چشمان من

تو

و فکر لمسی که تنها از راه همین چشمان بود

دستان گرم و معجز تو را

تو بگو

از کدامین سو

با کدامین وزش زفیر

پا به عرصه من نهادی

فرشته من

دروازه های قلبم را برای همیشه بستی

خود را در درونم زندانی کردی

هندسه حیاط سینه ام را چه زیبا به هم می ریزی

قلبم را چه عاشقانه به تپش وا می داری

و معنای دوستت دارم را چه زیبا تغییر می دهی

برای تن علیل و ناتوان از چشیدن طعم محبتم

تو به من درون شدی و ثانیه ای

همه چیز قفل شد

بسته شد

همه تارهای عصبی تنم بر هم ریخت

تنها پیامی که به مغزم می رفت این بود:

چرا تو؟

چرا تنها تو؟

پرسشی که پاسخش را هرگز من نمی یابم

و من اینجا

با دروازه ای باز سوی قلبم روبرویت ایستاده ام

و تمام حواسم متوجه درون آیی تو است

به همان شهر مقدس تنم

راه را چگونه برای سواری چون تو باز کنم؟

چگونه شاهزاده ای چون تو را پذیرا شوم؟

لیاقتش را دارم؟


تو اما بی محابا

و تنها با تاختن به سوی قلب

انگار آتشفشانی از بی توجهی هستی

به هزاران دلواپسی بدن درده من

تو

بی حساب این که من

تا چه حد می توانم بر دوش کشم این بار را

چه ناشیانه مرا گرفتار می کنی


هندسه حیاتم را این بار بر هم می ریزی

مرهمی می شوی زخم های عریانم را

و مرحمی آن ها را که نمی توان دید

و آه که چقدر مرحم بودنت را دوست دارم

زخم هایی که به ژرفنای ناپیدای سیاه چاله هایی هستند

که زمین و زمانم را در هم می کشند

و تو

تنها تویی که سفر این شهاب را ایمن می کنی

من سیاه چاله را دور می زنم

و به سوی کهکشان تو

به امید برخوردی هر چند کوچک

با یکی از اخترهای تن تو می شتابم

هر کجا که سر می گردانم

تو را می بینم

خورشید من

کهکشان من

گیتای من


تو مثل تیغه های نور صبحگاهان از میان پرده اتاقم

می دری باقیمانده نور بی جان پگاه را

و هر روز با امیدت بیدارم می کنی

مثل فرشته ای نگاشته شده بر پنجره کلیسا

نور را از درون خود رد می کنی

و من از آن نور مست می شوم

و تو همچنان آن بالایی

فرشته من

تو حتی نور را پاک می کنی

صاف می کنی

تو حتی آب زلال را

از هر آلودگی ای که ندارد هم

مبرا می کنی

پس ببین دیگر با من چه می کنی

مثل کودکیم به زندگیم وارد می شوی و

همه شر و شور حیاتم را از نو بر پا می کنی

تو مثل خود عشق

عشق را باز برای من معنا می کنی

تنها دلیل زندگی من

حالا می فهمم

چرا تو

تنها تو

همیشه تو

۴\۱۰\۸۹

۲ نظر:

مهرداد گفت...

اینا رو برای مراد بز گفتی؟؟؟ :D

Reza Cupid Boy گفت...

مهرداد کتک می خوای تو مثینکه؟ :)))) به هر حال واسه یکی گفتم دیگه! DDD: