بخونین و جدی نگیریناااا!!! یه چن وقته میگم اصن بیخیال همه چی شم!
به خدا از زندگی افتادم اون قد پای نت بودم... دانشگاه هم که احتمالاً از هفته دیگه میرم! باید درس بیشتر بخونم! می خوام کلاس اسپانیایی هم ثبت نام کنم، گرچه ولش می کنم و مثه فرانسه خودم تو خونه می خونم، ولی خب به هر حال یه فعالیته دیگه! هیییی با خودم میگم: کمش می کنم، اینترنت رو، علافی رو، خونه موندن رو! با دانشگا رفتن اتوماتیک درس میشه، می دونم! ولی چرا باید زرو بالا سرم باشه؟
از کارم خسته شدم! اگه پولش خوب نبود، یه دقیقه هم دنبالش نمی کردم! اون هم آخه لامصب آدم رو بند خونه می کنه!
از یه طرف موندم سر دوراهی! با این که یه ماه هم نمیشه وبلاگ می نویسم، ولی خسته ام کرده!
پس ناراحت نشین اگه دیر به دیر میام! کلی کار دارم... هنوز گواهینامه ام مونده! امتحان شهرش آدم رو پیر میکنه! سه تا دکتر باید برم تا آخر شهریور(چیز مهمی نیس... دکترای سوسولیه بیشتر!!!)
باز هم این دانشگاه و اول مهر و امیدای واهی که شاید یکی رو پیدا کنم! مهر هر سال واسم شده مثه شب کریسمس مسیحیا! دعا می کنم کلی قبلش! من بی دین و ایمون میفتم به دعا و عز و التماس به خدا! البته سال پیش از خدا خواستم دوستای خوب بهم بده! همین موقع بود. چند تا دوست خیلی خوب و خیلیییی صمیمی پیدا کردم که بعد ۶ ماه، رفت و آمد خونوادگی هم پیدا کردیم! خب شکر! با این که من قیدش رو زدم، اون گاهی هوام رو داره... نمی دونم اگه امسال ازش یه بی اف بخوام بهم میده یا نه:))))
وبلاگارو دوس دارم! با ولع همه رو می خونم! ولی گاهی به خودم می گم: نکنه عامل افسردگیت شن! اینا چی رو ازت درمان می کنن! چرا می نویسی؟؟؟
نمی دونم!
دفترچه خاطراتمه! دوسش دارم! ولی یهو شاید زد به سرم و...
مثه بلایی که دارم سر فیس بوکم میارم! البته هنوز هر روز ۲،۳ بار چکش می کنم ولی فعالیتم صفره! بی صدا میام و میرم! آخرین کتابی که درست و حسابی خوندم مال ۵ ماه پیش بود! بقیه اش زبان خوندم اگه چیزی خوندم!
منی که همه وقتم تو کتابام بود... البته زیاد ویکیپیدیا میرم! ولی می دونین چیه؟ دارم درک می کنم که میگن اینترنت اعتیاد آوره یعنی چی!
موندم سر این دو راهی! نمی دونم چه مرگمه... تنهام؟؟؟ شاید!! ولی مگه همه یکی رو دارن؟ نه...
زیاد به این تنهاییم فک می کنم؟ آره! خب احمق جون تنهاییت رو با دوستات پر کن!
نه... دوس سر جاش، همدم یه چیز دیگه است!
آخرش هم میرسم به فحش و نفرین به استریت ها و آفرینش و زمین و زمان!
به خدا از زندگی افتادم اون قد پای نت بودم... دانشگاه هم که احتمالاً از هفته دیگه میرم! باید درس بیشتر بخونم! می خوام کلاس اسپانیایی هم ثبت نام کنم، گرچه ولش می کنم و مثه فرانسه خودم تو خونه می خونم، ولی خب به هر حال یه فعالیته دیگه! هیییی با خودم میگم: کمش می کنم، اینترنت رو، علافی رو، خونه موندن رو! با دانشگا رفتن اتوماتیک درس میشه، می دونم! ولی چرا باید زرو بالا سرم باشه؟
از کارم خسته شدم! اگه پولش خوب نبود، یه دقیقه هم دنبالش نمی کردم! اون هم آخه لامصب آدم رو بند خونه می کنه!
از یه طرف موندم سر دوراهی! با این که یه ماه هم نمیشه وبلاگ می نویسم، ولی خسته ام کرده!
پس ناراحت نشین اگه دیر به دیر میام! کلی کار دارم... هنوز گواهینامه ام مونده! امتحان شهرش آدم رو پیر میکنه! سه تا دکتر باید برم تا آخر شهریور(چیز مهمی نیس... دکترای سوسولیه بیشتر!!!)
باز هم این دانشگاه و اول مهر و امیدای واهی که شاید یکی رو پیدا کنم! مهر هر سال واسم شده مثه شب کریسمس مسیحیا! دعا می کنم کلی قبلش! من بی دین و ایمون میفتم به دعا و عز و التماس به خدا! البته سال پیش از خدا خواستم دوستای خوب بهم بده! همین موقع بود. چند تا دوست خیلی خوب و خیلیییی صمیمی پیدا کردم که بعد ۶ ماه، رفت و آمد خونوادگی هم پیدا کردیم! خب شکر! با این که من قیدش رو زدم، اون گاهی هوام رو داره... نمی دونم اگه امسال ازش یه بی اف بخوام بهم میده یا نه:))))
وبلاگارو دوس دارم! با ولع همه رو می خونم! ولی گاهی به خودم می گم: نکنه عامل افسردگیت شن! اینا چی رو ازت درمان می کنن! چرا می نویسی؟؟؟
نمی دونم!
دفترچه خاطراتمه! دوسش دارم! ولی یهو شاید زد به سرم و...
مثه بلایی که دارم سر فیس بوکم میارم! البته هنوز هر روز ۲،۳ بار چکش می کنم ولی فعالیتم صفره! بی صدا میام و میرم! آخرین کتابی که درست و حسابی خوندم مال ۵ ماه پیش بود! بقیه اش زبان خوندم اگه چیزی خوندم!
منی که همه وقتم تو کتابام بود... البته زیاد ویکیپیدیا میرم! ولی می دونین چیه؟ دارم درک می کنم که میگن اینترنت اعتیاد آوره یعنی چی!
موندم سر این دو راهی! نمی دونم چه مرگمه... تنهام؟؟؟ شاید!! ولی مگه همه یکی رو دارن؟ نه...
زیاد به این تنهاییم فک می کنم؟ آره! خب احمق جون تنهاییت رو با دوستات پر کن!
نه... دوس سر جاش، همدم یه چیز دیگه است!
آخرش هم میرسم به فحش و نفرین به استریت ها و آفرینش و زمین و زمان!
ولی خب زود خوب میشم! تنها انتقامی که میشه از زندگی گرفت، خندیدنه
آره فردا یه روز دیگه است!
پ.ن: واااای من چقدر عاشق شخصیت این زنم! شاهکاره یعنی اسکارلت اوهارا!
۱۵ نظر:
تو هم بلخره یه روز کاملا آدم میشی و میفهمی که هیچی مثل نوشتن به درد آدم نمیخوره. بعدش خوندن و آخر سر هم دیدن و ته تهش هم شنیدن.
(لمس کردن اصلا به حساب نمیاد، چون فرق فوکوله :))))))
البته بگم که الان هم یه کم آدمیا، اما مونده تا یه انسان کامل بشی :)))))))
..از کارایی که میکنی راضی باش..نگران این نباش که چی میشه یاچی نمیشه!..مهم اینه که بهت در همون لحظه خوش بگذره!..
یوسف
ببین ، پول خیلی چیز کثیفیه .. چرک داره ، میکروب داره ، اخ هم هست .. تموم اخ هاتو بده من خودتو خلاص کن .. من حاضرم این از خود گذشتگی رو در قبال دوستم بکنم :))
take it easy
let it go on
BTW, what is this home-based well-paying mouth-watering beautiful job?
:D
these days i'm kinda broke! and i might do what u do
دوموزی: شما دس تو دس دوسمون نذار وسط مردم بعد بیا اینجا حرف بزن!!! لمس کردن هم اول و آخر همه داستانه :))))
یوسف: عزیز می دونی گاهی خیلی لذت بخشه، ولی گاهی فک می کنم مثه مواد شاید باشه! لذت آنی بده و بعد بدترت کنه! البته کامتنای شما بهم امید میده!
غریبه: و در ازاش؟؟؟ w-: :D
مهرداد: Ok at last I think that's the ebest thing I could ever do. To let it go on and on and on ....
That home-based show-stopping mouthwatering delectable toothsome job IS teaching English based on phone and internet! They grant you the job in case you've got an academical degree or you are studying in a respected field.
اه اه اه .. انقدر بدم میاد از اینایی که تریپ بان می زارن ..
بیا ، منم بلدم ، ایت ایز ا بلک برد :))
می دونی چیه ؟ خیلی دلم می خواد با دستام خفه ات کنم .. در ازاش یه ماچ میدم از سرت هم زیاده ..
so they're not gonna grant me
:((
coz i neither have an academical degree nor study a respected field
@حسین: برو تو کلاس های رضا ثبت نام کن سه سوته زبونت را میفته :)
تا اونجایی که یادم میاد یه بیست و خورده ای سال میشه زبونم راه افتاده .. :)
من کلن آدم با هوشی ام .. فک کنم رضا اگه یه بیست سالی با زبونم کار کنه جفتتونو می ذارم تو جیب بغلم :))
غریبه تریپ چی چی میذارن؟ بان؟ :)))))
مهرداد من هم این کار رو با سپارش استادم گرفتم! ولی زبانت عاللللیه هااا!
خب خدا خیر بده اون استاد رو
من یه چار سالی هست تو دارالترجمه کار می کنم، اما خسته شدم دیگه
دلم تنوع میخاد
رضایت کاری خیلی مهمه
آره من هم ازش خسته ام! دوس دارم تو آموزش گاها درس بدم! تو محیط بودن خیلی فرق داره:) ایشالا جفتمون یه کار خوب گیر بیاریم :دي
این تیکه اخر پستت منو گرفت، منم خیلی اسکارلت رو دوست دارم، نمی دونم چرا، بنظرم بی اف داستان های مهدی هم نزدیکه به همین شخصیت :دی
میگم امحتحان رانندگی میدی پیر نشی یه وقت رضا! خداییش سخته :) همچین میگی انگار میخوای گواهینامه روندن شاتل بگیری :)
امیدوارم بی اف پیدا کنی دوست خوبم
آره خیلی تأثیرگذاره این تیکه اش :)))) مهدی همزاد رو میگی؟
ادی اگه بدونه چه روزی داشتم دوشنبه پیش! واقعاً از بدترین روزای عمرم بود... واسه امتحان شهرم ۱۲ ساعت تو خیابون علاف بودم!!!:( آخه آدم یه حاش میسوزه که بلد باشه خوب، بد یارو چون با قیافه ات حال نکرده بندازتت! :(( میگیرمش این هفته دیگه!
از جمله آخرتم بی نهایت ممنونم عزیزم مرسیییی! دعای دوستای خوب آدم همیشه میگیره!
ارسال یک نظر