۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

بر نمی تابم





این عشق طلسم شده است

سرنوشتی محتوم

هر روز، فکر آزار دهنده هر روز

آینده، بی او

این خواسته ناشدنی است

این خواستن نارواست

این عشق طلسم شده

آرزوی با تو بودن بر باد فناست

از همان آغازین روز خلقت

از همان نقطه بی بازگشت

سرنوشت من با این عشق نفرینی گره خوردند به هم

از همان آغاز جنگ خدایان

تیر های عشق ما خوردند به هم

اما دریغ که تیر ها باید قلب ها را هدف گیرند

نه یکدیگر را

تیر من

تیر تو

تیر عشق کوپیدو

به خطا رفت به سوی تیر دیگری

و هنوز هم قلب من اینجاست

در انتظار دریدن، دریده شدن

آه این عشق چه منفور است در دید دیگران

ناصواب است از نگاه این جهان بیکران

این عشق چه منفور است

چه منفور است این عشق بَدان

بَدان

و آن هنگام است که خود نیز از خود بدم می آید

خود را بد می دانم

بد می نامم

و همین اینجاست

که از ته قلب فریاد می زنم

بر نمی تابم

بر نمی تابم

من از این عشق نمی کاهم

من جز این میل کژرو، هیچ نمی خواهم

تحمل ندارم

نمی توانم

دیگر همه آن چه بر من گذشت بس است

چون که دیگر بر نمی تابم

نمی خواهم

نمی خواهم



۸۹-۸-۱۵

۶ نظر:

ناشناس گفت...

یه کامنت برای پست آخر اریزر هد گذاشتم
اگه تایید کرد برو بخونش

مهرداد گفت...

نمی تابم
ندارم
نمی توانم
نمی خواهم

پسر ناف تو رو با افعال منفی بریدن؟!؟ :)))
یه کم انرژی مثبت آدم میاد اینجا دلش باز بشه

Reza Cupid Boy گفت...

شایان: اوکی!
مهرداد: بابا نوشته های عشقولانه ام رو می خوام نگه دارم واسه عشقم... این درد و بدبختیام هم شرمنده! نسیب شما ها میشه!!! من چقد بد و رکم! DDD:

شاهین گفت...

صبر کردن واسه اینکه به عشقت برسی دردناکه و فراموش کردن شم دردناکتره

ولی از اینا بدتر اینه که ندونی باید صبر کنی یا فراموش

ناشناس گفت...

به دل نشست :X

Reza Cupid Boy گفت...

شاهین جان تلخ ترش اینه که یکی رو بخوای فراموش کنی و برای یکی که هنوز نیومده، شکیبا باشی!
سورنا مرسی بهم سر زدی عزیز!