۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

این روزای من!!!

    خب با این که کلی از در و همسایه و دوست و آشنا فحش خوردم که آخه رضا جون پسر خوب! چرا هفته اول رفتی دانشگاه؟ ولی با این حساب من با کمال صبر و آرامش پاسخ تک تکشون رو با چهره ای گشاده دادم و گفتم که یونی ما از ۲۶ام وا شده بود! بعد هم می خواستیم این هفته رو هم نریم، میذاشتن به حساب اعتراض به تفکیک جنسیتی کلاس و این حرفا که من یه درصد هم دلم نمی خواد سرش کارم گیر اینا بیفته! آش نخورده و دهن سوخته!!!
از ترم سه که بودم عادت کردم که از دانشگاه تا صنعت رو پیاده بیام! زیاده یه کم ولی من مثه الاغ می تونم را برم! هدفون رو می کنم تو گوشم و دیگه هیچی نمی فهمم!!! البته اگه با هم کلاسیم بیام دیگه اهنگ تعطیل میشه و کلی هم سرعتم پایین میاد! دختره دیگه نمی تونننننه تندتر بیاد :)))) ولی هر چی این پیاده رویه حال میده، نشستن تو اتوبوس شلوغ و ۲۰ دقیقه ای که تو راهی تا برسی خونه، زهر مارت میکنه! لامصب کِیس اینام زیاد نداره که آدم دلش رو خوش کنه! ای کاش مسیرم از خیابون پهلوی بود! بی آر تی اونجا حرف نداره!!! پسراشااااا :))))
نمی دونم چرا این پشه ها دوباره در اومدن اما خیلی دارن رو پیشرفت و کلاً زندگیم تاثیر میذارن! من نمی دونم واقعاً چرا؟؟؟ چرا تهران هواش این جوری شده؟ تمام تابستون مرده بودن اینا؟ الان که مثلاً خیر سرش پاییزه دراومدن ما رو ساک بزنن؟ (خونمون  رو میگما) :)) من این ترم اگه دو سه تا درس رو حذف بشم بخاطر این مخلوقات قشنگه که شبا تا ۳ من رو بیدار نگه میدارن! البته خودم هم کرم دارم بیدار بمونم هاااا ناگفته نمونه! اصن شب که میشه و حدود دوازده که همه میخوابن، تازه من زندگیم شروع میشه! اتاقم این ور خونمونه  :)))) یعنی اتاق خوابای دیگه اونوره! و دم آشپزخونه هم هست اتاقم!و این یعنی آآآآآزززااااددددییی و کلی شب چره!!! دیگه به هیچ وجه از مزاحمتا و خورده کاریای مامان و بابا و داداش و کوفت و زهر مار خبری نیست! تمام کارایی که در طول روز میشه کرد و من شب با انرژی دو برابر می کنم!
خب درسا داره یه کم جدی تر میشه! عیب نداره!!! بالاخره ما یه زمانی بچه خر خون بودیما!!! حالا شاید دوباره بشم! (فک کن یه درصد)

راستش اون پیکسله رو که داستانش رو گفتم دیگه نزدم به جینم! ولی دسبند جدیدم رو که خیلی تو چشم تره رو در کمال وقاحت دستم میکنم! :))) جالبه حراست تا حالا به سر و وضع من گیر نداده! نه این که من خیلی فجیع باشم ها! یه کم تی شرتام زیادی کوتان، رنگاشون هم بگی نگی جیییغه! جینام هم که همه فاق کوتان =)) یه ۵،۶ تا پیکسل رو کیفمه! ۲ تا هم رو جینم، ۴ تا هم دس بند معمولاً دستمه! میبینین که چیز زیادی واسه گیر دادن ندارم! فقط مگر این که به صورتم و بدنم و اینا بخوان گیر بدن که اون دیگه در این محفل نمیگنجه :)) واااای این یه شنبه که رفتم کلی ترسیدم گفتم این ترم اینا میخوان اذیت کنن دیگه! با هزار بدبختی رفتم تو! دستم تا آرنج تو جیبم بود، از اون ور شلوارم داشت میفتاد :))))) عینک آفتابیم رو اون چسبونده بودم به صورتم داشت میرفت تو چشم! آخه رنگ لنزم خیلی تابلوئه گفتم گیر میدن حتماً s-:
ولی خب پس از ورود به محوطه و ارائه کارت شیک و سکسی عضویت یا همون کارت دانشجویی خودمون(خودتون؟ خودشون؟) دیدم بابا کجای کاری! کما فی سابق همه چیک تو چیک هم نشستن با یه حال خیلی خرابی!!! :)))) کلاً همیشه از این وسواسای فکریم ضرر دیدمااا بازم آدم نمیشم! :) خلاصه فعالیتام تو دانشگا بسیار شدید شده و همینجور دید میزنم ببینم کسی گیر میاد یا نه! :)))) گاهی وقتا فک می کنم ای کاش امام صادق میرفتم!!! نیست همه هم اونجا پافن :))))) اَاَاَییییی =))
خسته شدی؟؟؟ خب نخون دیگه! D: فردام باید برم دنبال کلاس اسپانیاییم! نمی دونم با خودم دارم چی کار میکنم! ۲۲ واحد این ترم ورداشتم که جبران اون ۶ واحد عمومی ای شه که ترم ۱ و ۲ به دلایلی(پزشکی) ناچار به حذفشون شدم! این هم از این مرض جدید اسپانیایی! آخه شنیدم موسسه اش معلماش از آمریکای جنوبی اسپانیا میان! پسرای لاتینو دوووس دارم زیییاد :)))
آهان اینم بگم که گه خوردم اون موقع گفتم دیگه حال نوشتن ندارم!!! اون موقع افسرده بودم کلی!!! فک کنم پریودم اون موقع بوده زمانش!!! :)))))  الان که نگا می کنم اصن به امید این وبلاگ و نظرای قشنگتون زنده ام!
بوووووس
مرسی از کامنتای قشنگتون

۱۳۹۰ مهر ۵, سه‌شنبه

چرا تو؟



چشمان من

تو

و فکر لمسی که تنها از راه همین چشمان بود

دستان گرم و معجز تو را

تو بگو

از کدامین سو

با کدامین وزش زفیر

پا به عرصه من نهادی

فرشته من

دروازه های قلبم را برای همیشه بستی

خود را در درونم زندانی کردی

هندسه حیاط سینه ام را چه زیبا به هم می ریزی

قلبم را چه عاشقانه به تپش وا می داری

و معنای دوستت دارم را چه زیبا تغییر می دهی

برای تن علیل و ناتوان از چشیدن طعم محبتم

تو به من درون شدی و ثانیه ای

همه چیز قفل شد

بسته شد

همه تارهای عصبی تنم بر هم ریخت

تنها پیامی که به مغزم می رفت این بود:

چرا تو؟

چرا تنها تو؟

پرسشی که پاسخش را هرگز من نمی یابم

و من اینجا

با دروازه ای باز سوی قلبم روبرویت ایستاده ام

و تمام حواسم متوجه درون آیی تو است

به همان شهر مقدس تنم

راه را چگونه برای سواری چون تو باز کنم؟

چگونه شاهزاده ای چون تو را پذیرا شوم؟

لیاقتش را دارم؟


تو اما بی محابا

و تنها با تاختن به سوی قلب

انگار آتشفشانی از بی توجهی هستی

به هزاران دلواپسی بدن درده من

تو

بی حساب این که من

تا چه حد می توانم بر دوش کشم این بار را

چه ناشیانه مرا گرفتار می کنی


هندسه حیاتم را این بار بر هم می ریزی

مرهمی می شوی زخم های عریانم را

و مرحمی آن ها را که نمی توان دید

و آه که چقدر مرحم بودنت را دوست دارم

زخم هایی که به ژرفنای ناپیدای سیاه چاله هایی هستند

که زمین و زمانم را در هم می کشند

و تو

تنها تویی که سفر این شهاب را ایمن می کنی

من سیاه چاله را دور می زنم

و به سوی کهکشان تو

به امید برخوردی هر چند کوچک

با یکی از اخترهای تن تو می شتابم

هر کجا که سر می گردانم

تو را می بینم

خورشید من

کهکشان من

گیتای من


تو مثل تیغه های نور صبحگاهان از میان پرده اتاقم

می دری باقیمانده نور بی جان پگاه را

و هر روز با امیدت بیدارم می کنی

مثل فرشته ای نگاشته شده بر پنجره کلیسا

نور را از درون خود رد می کنی

و من از آن نور مست می شوم

و تو همچنان آن بالایی

فرشته من

تو حتی نور را پاک می کنی

صاف می کنی

تو حتی آب زلال را

از هر آلودگی ای که ندارد هم

مبرا می کنی

پس ببین دیگر با من چه می کنی

مثل کودکیم به زندگیم وارد می شوی و

همه شر و شور حیاتم را از نو بر پا می کنی

تو مثل خود عشق

عشق را باز برای من معنا می کنی

تنها دلیل زندگی من

حالا می فهمم

چرا تو

تنها تو

همیشه تو

۴\۱۰\۸۹

Shiiiiit بخشکی ای شانس!!!

     بابا گفتیم دختر پسرا رو جدا می کنن، از این ترم کلاسا پر پاف میشه :)))) نشد که هیچی، اون پافای سال بالایی هم رفتن از این دانشگاه خراب شده ما! با کلی امید و آرزو رفته بودم هاااا!  وااای یکیشون بود از این مدل گرگیا مو بلند و ناااز و اینا! DDD:
حالا عیب نداره باز هم میشه امیدوار بود! هنوز خیلیا نیومدن یونی! دیگه عادت کردم به نگاه های دزدکی دخترامون! حااال میده ها سر کار بذاریشون به هیچ کدومشون پا ندی بعد هی عشوه پسرونه واسشون بیای(خیال بد نکنینااا) بد هی تو دلت بهشون بخندی!
یه موقع که قشنگ داشتم به سادیسم دچار می شدم! یعنی با خودم میگفتم من از این هارت بریکِرای کثثثثیف میشم و هی دل دخترارو میشکونم! ولی خب دیگه فک کردم این جوری کارما میاد سراغم و دهنم رو سرویس میکنه! :)))) بعد گفتم یهو اگه قرار باشه یه پسر خوب بیاد تو کاسه ام، از دستش میدم! بخدا اینا خرافات نیستا من از قوانین کارما نتیجه گرفتم!


۱۳۹۰ مهر ۳, یکشنبه

TYPE

   خوبه حالا گفته بودم وبلاگ نویسی دلم رو زده هااا! :)))) به خدا من آدم مودی ای نیستم ولی الان که حال دارم می نویسم! اولاش با خودم می گفتم چقد وبلاگ نویسی سخته! حالا می بینم داره تبدیل میشه به دفترچه خاطراتم! دوسش دارم زیااااد! دیگه اونقد تو این چند ماه فارسی رو با کیبورد بدون برچسب تایپ کردم عادت کردم و حفظ شدم جا ها رو! اولاش داستانی داشتم!!‌:)))) الان دیگه H رو الف میبینم اکثراً، J رو هم ت الی آخر.... =)))
گفته بودم راجع به تایپ میگم! خب دارم میگم دیگه! ببینین این پست یه سری تجربه شخصیه که پروسه باز شدن ذهن من از یه آدم احمق از خود راضی به یه آدم باشعور و آزاد اندیش از خود راضی رو نشون میده :)))) ببینین من چه صادقم!
ولی گذشته از این شوخیای مسخره، میخوام بگم که من اوایل آشنایی با احساسم و تا حدود یه سال پیش خیلی سکس رو چیز حادی می دونستم! البته واسه استریت ها کمتر، ولی واسه خود ما! خب به دلایلی که بر هیشکی پوشیده نیست، سکس ما ها کمی با اون تعریفی که استریت های آدم (نه اون حیووناشون که فقط زیر شکم دارن) دارن فرق میکنه! من هم قبول دارم که واسه ما، از نظر فیزیولوژیک سکس تعریف کاملی نداره، چون به هر حال توی سکس هارد یکی از طرفین بلکه هر دو، اون چیزی رو که یه استریت از یه سکس سالم درم میکنه، درک نمی کنیم! ولی خب به هر حال این رابطه هم میون ماها به دلیلای گوناگونی مثه لذت یا راضی نگه داشتن پارتنر و غیره هست!
اینا رو گفتم که این رو بگم! پسر گل که تازگی به گرایشت پی بردی. دختر عزیز که هم کلاسی دبیرستانت دلت رو برده! قضاوت نکن! راجع به سکس و تایپ و اینای دیگران قضاوت نکن چون به تو مربوط نیست! شما هر جور راحتی رابطه ات ررو تنظیم کن و البته یادت باشه که تجربه باید بکنی تا بتونی قاطعانه نظر بدی!

حالا داستان تایپ چیه؟ اینه که من اون موقع که سکس رو منکر بودم و می گفتم اون هم حسایی که سکس دارن یا سادیسم دارن یا مازوخیسم، به این مسئله اصن فک نکرده بودم که اصن سکس به کنار! تایپ رو همه ابعاد زندگی آدم ها تاثیر میذاره! با یه مثال بگم: مثلا شما میدونی که B هستی! سکس هم نداشتی ولی احتمال قوی میدی! خب از کجا فهمیدی؟
عاشق یکی میشی! میفهمی که اون هم ۹۹٪ یا T یا Vهستش! خب اینا کافی نیست که بفهمی که حتی اگه نخوای سکس هم بکنی، اتوماتیک جذب اون کسایی میشی که با تو یه فرقایی دارن؟ ببینین نمی خوام از کلمه پوزیشن استفاده کنم چون همینجوریش هم بحث سکس محور هست، ولی ما اکثراً از پوزیشن مخالفمون خوشمون میاد و همین هم میشه که میگیم طرف تایپمه!
این جوری بگم! یه B شاید بیشتر به ظاهرش اهمیت بده، بیشتر به فکر زیبایی و انجام کارای عاشقانه واسه طرفش باشه! شاید خجالتی تر باشه! از نظر احساسی وابسته تر باشه!
یه Tاحتمالً برعکسه! عاطفه اش رو کم تر نشون میده! تو اجتماع پرروتره! کمتر به ظاهر اهمیت میده! عشق رو یه جور دیگه و غیر علنی بیان می کنه!
مسئله این نیست که کدوم تایپ خوبه کدوم بد! چون چیزی به نام بد و خوب وجود نداره تو این داستان! ولی اینارو واسه این گفتم که هیچ وقت یه طرفه نرین پیش قاضی و حتی اگه به نظرتون اگه سکس اخه!، تا یکی از تایپ صحبت کرد سریع لب ور نچینین و با دقت گوش کنین ببینین در مورد اون تایپ چه کامنت هایی میده! بخدا مهمه واسه خودتون هم یه درسی میشه!
دیگه صحبتی ندارم جز این که امروز پس از ۳ ماه لاشخوری و ولگردی(اصن به من میاد؟) رفتم دانشگاه و الان بسیار خسته می باشم!فردا هم امتحان رانندگی (شهر) دارم! واسم دعا کنین دفعه دومی قبول شم!
بووووووووس

قول داده بودم دیگه...


خب امروز دیدم بازدیدم از ۱۰۰۰ گذشت! قولم هم یادم نرفته بود! پس این شما و این هم آقا پسر رویاهای من‌:)))



Murat Boz
ایشون یه خواننده بسیار معروف ترکیه هستن که من زمستون دو سال پیش تو شمال، واسه اولین بار ریمیکس یکی از آهنگاش رو شنیدم! بعد دیگه پیگیر شدم و اون موقع ما هنوز ماهواره ترکمون کار می کرد! دو سه بار که شوهاش رو دیدم پسند کردم :)))) ولی این رو هم اعتراف می کنم که اول فقط جاذبه شدید جنسی واسم داشت! خیلللللی هااا!!! واسه همینه که به این نتیجه رسیدم که عشق و سکس هیچ منافاتی به هم ندارن! حالا پرت نشیم از بحث!



بعد هیچ وقت یادم نمیره، یه سری آهنگاش رو گرفتم گوشیدم! خوشم اومد! ترکی رو به لطف سریال عشق ممنوع یه کم یاد گرفته بودم! دیدین چه جوریه؟؟؟ آدم از یکی که خوشش میاد همه چی طرف میره رو مخت(به طرز خوبش هااا) بعد اردیبهشت یا خرداد ۸۹ بود که دیدم آقا من اصن به این معتاد شدم! یکی رو تو خیابون شبیهش می بینم بی اختیار زل میزنم بهش! واقعاً هر روز باید آهنگاش رو میشنیدم! هر شب عکسش رو باید میدیدم و می بوسیدمش تا بخوابم! بعد اون قد این حس قشنگ بود که شروع کردم به نوشتن اون متن های ادبی ای که نمونه هاش رو دیدین!

صفحه ویکی پدیاش رو هم خودم درس کردم! البته پارسیش رو! :)))

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF_%D8%A8%D8%B2
این عکسش رو خیییلللیی دوس دارم! خب طبیعیه که به عقل اینام شک کنین! ولی مسئله اینه که من هیچ فکر احمقانه ای نمی کنم و فقط خواستم بگم که این پسر ایده آل من بوده تو این یه سال و نیم! هنوز هم هست! البته فک کنم دارم یواش یواش عاشق جارد لتو میشم! دارم فول آلبوم 30 Seconds to Mars رو دانلود می کنم! :))))))
شوخی کردم بابا!!! دیگه آدم شدم!
ولی واقعاً میگم که از داشتن این فانتزی عشقی پشیمون یا شرمنده نیستم! اکثر کسایی که تو هنر و ادبیات موفق بودن، عاشق بودن و به عشقشون نرسیدن! حالا میخواد این عشق یه چیز ممکن و شدنی مثه عشق به یه هم کلاسیت باشه، چه عشقی نشدنی مثه این کِیس ما! خدا رو چه دیدین فردا روزی شاید من هم شاعری خواننده ای چیزی شدم! =))
این که عشق می تونه منبع الهام خوبی باشه خیلی جالبه! اصن مثه یه روحه که دمیده میشه توت! همه چی و همه  جا واست قشنگ میشه و خوشحالی! ولی خب اینا در صورتی صدق میکنه که در کنارش باشی یا یه نشونه هایی ازش بگیری! خب من که این طور بود داستانم ولی اولا که خیلی ازش انرژی می گرفتم! الان خب طبیعتاً کمتر شده حسم چون به عملی نبودنش و این که این میتونه تبدیل به یه مرض بشه که سبب سختگیر شدن و لگد زدن به شانس هام میشه؛ پی بردم!
پ.ن:خب این هم از پیمانم با شما ها! ولی دیگه غلط بکنم که از این قولا بدم حتی اگه ۱۰۰۰۰۰ اُمین بازدید هم از وبلاگم بشه! :))))
پ.ن: خیلی احساس سبکی می کنم! مثه یه کامینگ آوت قشنگ! چون این از تنها چیزایی بود که به هیشکی، حتی اکثر هم حسام هم نگفته بودم!

۱۳۹۰ مهر ۲, شنبه

Harassment+TiTwo+پروانه+Type

TiTwo
چهارشنبه ظهر
با ۳ تا از دوستای دبیرستانم رفتیم تیتو! خب دومین بارم بود میرفتم... دفعه پیش با یکی از هم کلاسی های دخترم رفته بودیم!پنجشنبه ۳ هفته پیش بود... اون کوله میخواست بخره واسه همین کل ونک و میرداماد رو گشتیم! وسط کار هم رفتیم تیتو! خب شنیده بودم که یه موقعی پاتوق بوده واسه همو ها! به ویژه سه شنبه ها! ولی اون بار که من رفتم جز چن تا مورد، به کسی شک و پک نزدم! کسی هم اگه بوده، وقتی یه پسره رو با یه دختر ببینه خب طبیعتاً هیچ اقدامی نمی کنه. این دفعه هم که اصن حواسم نبود چون هم بد جا نشستیم هم این که دوستام مهلت کوچکترین دید زدنی بهم نمی دادن! حالا یه بار هم سه شنبه می رم!

 Harassment
پنجشنبه
باز هم با همون دوستای دبیرستان به اضافه ۲ تای دیگه که ۲ سال بود ندیده بودمشون رفتیم بیلیارد! اولین بارم بود و کلی ذوق و شوق داشتم! یکی از اون دو تا که فرض می کنیم اسمش "م" باشه، بد جور رید به حالم! از الان بگم که بنده خدا قصدی نداشت و هدفش خیر بود ولی... هیچی دیگه کلی حالمو گرفت! راستش من خیلی زلم زیمبو (درس نوشتم؟) آویزون خودم می کنم! یه خروار دسبند که یکیشون حتماً رنگین کمونه و همیشه و همه جا دستمه! از وقتی هم که دانشگا تعطیل شد واسه تابستون، یه سری پیکسلم رو که به کیفام زده بودم رو کندم و زدم به جینام! رو هر کدوم ۲ تا مثلاً! از قضا اون شب یه پیکسلی زده بودم که در کنار دستبند مذکور، بسیار تابلوم می کنه! یه پیکسله که روش یه ردیف ۸ تایی مداد رنگیه! خب درسته مثه رنگین کمون ما ۶  رنگ نیست ولی مثینکه خیلی بیشتر مردم رو یاد گی ها میندازه! اولین باری که رفتم پیکسل بگیرم از جمعه بازار پروانه، این رو هم خریدم. همون روز اول انداختمش رو میز تحریرم رو دستم بهش نزدم چون داداشم به محض این که دیدش گفت این مال گی هاست! و جالبه که این حرف رو راجع به دسبندم که اون رو هم همون روز خریده بودم، نزد!
خلاصه دردسرتون ندم! این آقا که بهش میگیم "م" و اصن ما آدم حسابش نمی کردیم(چون کلاً آدم خزیه، اون از تیپ ضایعش مه مثه مردای ۱۰۰ ساله لباس میپوشه، اون از قد و قواره قناسش(درست ننوشتم نه؟؟)!!! اون هم از حرف زدنش که به زور می فهمی چی میگه) و اصن ته اسمش همیشه یه جقل میچسبوندیم؛ واسه ما شاخ شد اون شب!
داشتیم بازی می کردیم نوبتی که من و اون و یکی دیگه نوبتمون تموم شد و رفتیم یه گوشه وایسادیم به ور زدن... بر گشت گفت این پیکسلا رو واسه چی میزنی رضا! گفتم واسه قشنگی دیگه، مد شده! گفت میدونی نماد چیه؟
دوزاریم افتاد ولی چون من خیلی آدم خفنی هستم سریع پیچوندمش و گفتم آره، نماد صلحه! آخه زیرش یه پیکسل دیگه هم زده بودم که نماد صلح بود! بعد سریع حرف رو عوض  کردم و نوبتم شد، گذشت و دوباره اومدیم وایسادیم. دیدم دوباره داره میگه! گفتم این ول کن نیس، بذا تا بقیه سرشون گرم بازیه، این ورش رو بزنه و خفه شه! ولی خب به صورت ناخودآگاه بازم خودم رو زدم به نشنیدن و اینا و رفتم با یکی دیگه مشغول یه حرف خیلی بی ربط شدم. دیدم داره صدا می کنه! برگشتم و شروع کرد! گفت آره داشتم می گفتم، این نماد گی هاست! من هم که انگار با این واژه قبیح ناآشنام گفتم کیا؟ گی ها!!!
گفت آره! گفتم واقعاً؟ نمی دونستم! تو از کجا می دونی؟ گفت یه سری هم دانشگاهی گی داره! آزاد تهران جنوب می خونه! (ای بخشکی شانس، مردم دانشگا دارن ما هم دانشگا داریم) بعد گفت که آره یه پسره هست که سر تا پاش رو از این پیکسلا می کنه و خیلی اوائه و از این ** شعرا! اونقدر دلم میخواست بهش میگفتم شماره این دوستت رو میشه بدی؟؟ البته نده حالا که یادم میفته میگه اوائه خیلی، پشیمون شدم!! بعد خیلی جالب بود که میگفت که دسبندت رو نمیگم هاااا! فقط پیکسل! خواستم بگم احمق جون اصل داستان دسبنده که ۶ رنگه! بعدش هم گفت ناراحت نشدی که؟؟؟ گفتم نهههههه بابا ناراحت واسه چی؟ مرسی که گفتی عزیزم!(اون لحظه می خواستم جرش بدم) خلاصه این هم از کار فلک قدّارِ مادر***!!! :)))) بعد دیگه زود پیچوندم اومدم خونه! تو راه داداشم اس زده میگه سر رات سودا بگیر! می گم چرا؟ میگه مهمون داریم ویسکی هم که می دونی بدون سودا نمیشه! واااا رفتم قشنگا! با اون حال خراب سر مسیر رو کج کردم به سمت بقالی! ۲ تا سودا یک و نیم لیتری گرفتم حالا مگه تاکسی هست؟؟؟؟ آخرش پیاده اومدم!! فک کنین من خسته ناراحت، اون سر بالای نادرشاه رو هم اومدم بالا مثه اسپپپپپپ! بعد دم در خونه یهو یادم افتاد هنوز نکندم پیکسل رو! اون رو کندم دسبندم رو هم در آوردم! خب وقتی میدونی تو مهموناتون کِیس جووووووونی در کار نیست و یه مشت چَپَر چَفتَک میان خونتون، دیگه واسه کی بزنی از این چیزا! ما که شانس هم نداریم یهو دیدی جلو مامان بابا و داداش و اینات همه یکیشون برگرده بگه که اینا نماد گی هاست و تو یه گی کثیفی!!!‌:)))) فک کن با همین لحن! خلاصه اون شب ریده شد تو حالم یه کم! بعدش فکر به سرم زد نکنه این همه جا رو پر کنه که رضا گیه! بعدش یادم اومد که ما ایرانی ها در این مواقع‌(چه زن چه مرد) به یه بخش خاصی از بدنمون اشاره می کنیم و میگیم: به *** البته من زیاد این رو نمی گم! نه این که حالا مثبت باشم و فحش ندم هااا! الان یه سال میشه از پاستوریزگی در اومدم! ولی کلاً بعضی فحشا رو مخن! حال نمی دن! حالا راجع به اون هم باید حرفید کلی!

پروانه
امروز صبح با فلاکت از جام پا شدم! با فلاکتااااا!!! دیشبش تا ۳ داشتم ظرف ها رو می شستم کمک مامانم باشم بلکه!‌ (;; بعد رفتم پارکینگ جمعه بازار پروانه! دسبند و پیکسل که اصن جزء جدایی ناپذیر خریدای اونجاس! ولی دیگه مثه قدیم نیس! ۶،۷ ماه پیش خیلی جوش باحال تر بود! همه اونجا لیدی گاگا بود تیپاشون! ولی خب خداییش خوب میشه دید زد اونجا! واقعاً چیزای خوبی میان اونجا! برین یه دعا هم به روح ما بکنین! با این که یه دسبنده رنگین کمون ۸ ماهه دارم، ولی واسه محکم کاری دادم اونجا یکی دیگه هم واسم بافت! خب نو شد بچه ام!‌ :)
اینا یه سری از دسبندان که توی ۸ ماه گذشته با رنج و مرارت فراوان خریدمشون :))))) البته اینا نخی ان! یه سری هم کنفی و از این پلاستیکیای طرح چرم هست که واسه تنوع بد نیست! شاید یه روز از طریق همین وبلاگ حراجشون کردم اصن همه رو، فقط میذارم اون رنگین کمون ها بمونن!




 پ.ن: چیه؟؟؟ دنبال Type میگردی؟DDD: خب راستش خیلی خوابم میاد و تایپ و این داستان هام که سر درازی داره و به بقیه مطلب هم نمی خونه! پس میذارمش واسه یه پست اختصاصی و سوا!
پ.ن۲: آهان راستی! به رسم حسنه ای که خانوم گاگا بنیان نهاد و گفت تو هزارمین توییتش تو توییتر، ویدئوی You and Iرو شِر میکنه، اینجانب هم با رسیدن شمارگان بازدیدم به هزار، یه پست ویژه میذارم! البته فک کردم چی ویژه است واقعاً؟ بعد یادم اومد یه قولی راجع به بیان یه سری مطالب داده بودم... خب بسه دیگه خیلی خندیدیم! بذارین سورپریز شین! گرچه خودم میمیرم از شرمندگی ولی دیگه مرده(پسره)  و قولش!!!‌:))) 

۱۳۹۰ شهریور ۳۰, چهارشنبه

Bésame Mucho

    این آهنگ رو چند روز پیش شنیدم واسه اولین بار!اون هم به خاطر این بود که یکی از دوستام که تازگی با جی افش به هم زده و شدیداً داغونه، این رو تو فیس بوک شِر کرده بود و با فحش و خواهش تمنا ازم خواسته بود برم لایک کنم. من هم لایک کردم ولی گفتم حالا که اینترنتتو صرف دیدن هزار تا فیلم آشغالی میکنی، این هم روش! که البته این واقعاً می ارزید و اصن آشغالی نبود... باورتون میشه واسه اولین بارم بود؟؟؟ هزاران بار موزیک بی کلامش رو از رادیو و تلویزیون کوفتی خودمون شنیدیم! ولی خب چون محتواش غیر اخلاقیه هیچ وقت کلامش رو نشنیدیم! یادمه تو کتاب فوق العاده  پیرهن رنگرزان راجع بهش صحبت شده بود، ولی خب اون موقع که اون کتاب رو خوندم(۸.۹ ماه پیش) اصن پیگیر داستان نشده بودم.
BTW! متن آهنگ به اسپانیاییه  که اولین بار توسط یه خانم مکزیکی تو ۱۹۴۰ نوشته میشه به نام Consuelo Velasquez که به نقل از ویکیپیدیا، این خانوم اون موقعی که متن آهنگ رو می نوشته، تا حالا کسی رو نبوسیده بوده و می پنداشته که این کار گناهه! جالبه کسی که تا حالا تجربه بوسیدن رو نداشته تونسته چنین متن پر احساسی رو بنویسه! ورژن های گوناگونی از اون سال توسط خیل عظیمی از خواننده ها خونده شده و به زبون های فرانسه و انگلیسی هم برگردونده شده، ولی من به شخصه عاشق اجرای آندرئا بوچلیش شدم x: از پریشب تا حالا ۶۰ باری گوشیدمش!




Bésame, bésame mucho
مرا ببوس، مرا زیاد ببوس
Como si fuera esta noche
(چنان ببوس)انگار امشب
La última vez
واپسین بار است
Bésame, bésame mucho
مرا ببوس، مرا زیاد ببوس
Que tengo miedo a perderte
چونکه می ترسم تو را از دست بدهم
Perderte después
از دستت بدهم از این پس


Quiero tenerte muy cerca
می خواهم تو را به خود بسیار نزدیک  کنم
Mirarme en tus ojos
در چشمانت بنگرم
Verte junto a mi
و تو را کنار خود ببینم
Piensa que tal ves mañana
بپندار که فردا شاید
Yo ya estaré lejos
من دور شده باشم
Muy lejos de ti
بسیار دور از تو


دیگر نه...

   قبل از خوندن این نوشته حتماً اینو بخونین تا از سوءتفاهم درآین! تو این متن چند تا جا گفتم نمی خوام کسی بخونه دلنوشته هام رو و از این حرفا! اگه تاریخشو ببینین مربوط میشه به کلی وقت پیش: وقتی که وبلاگ نداشتم و این نوشته ها رو میدادم یکی از همکلاسی هام (دختر و احتمال ۹۹٪ استریت) بخونه و نظر بده و من هم کلی حال کنم که به به عجب استعدادی دارم خیر سرم‌:)))) بعد یه بار که باهاش قهر کردم، تصمیم گرفتم که دیگه ندم موشته هام رو به هیچ احد الاستریتی که بخونه و نظر کس شر بده در حالی که اصن نمی فهمه منظور من از ما و غیر و آنها و اینا چیه!
خلاصه این بود داستان :دی





دیگر عهد می بندم

با خودم

با قلبم

با تو

که هرگز

تا آن روز که تو نیایی

و تو نخواهی

شعرهایم را به هیچ کس ندهم

تا بخواند

نظر بدهد

تعریف کند

نق بزند

دیگر نه

آخر چه فایده

بیان احساسم برای آن که نمی فهمد

او که نمی داند

یا که نمی خواهد

دیگرانی که می آیند، می روند

روزی عاشقند و گاهی فارغ

من برای چه از عشقم که تا همیشه با من است

من برای چه از من و تو

با او و اوهای دیگر گویم؟

من که شعرم همه رویای لطیف با تو بودن است

اوج تبلور یک قطعه موسیقی ناب است در درونم

دل نوشته من واقعا از ته دل است

شب نوشته من براستی از دل شب است

من چگونه آن را با جز تو قسمت بکنم؟

من چرا این لحظات پاک را با کسی غیر از تو سهیم شوم؟

چه سود که با کسی که پی نمی برد به سر درونم از راز بگویم

چه کاری است که با هر کس و ناکس از قداست عشق بنالم

دیگر نه

این یکی را هم دیگر بر نمی تابم

من تا همیشه در انتظار آن روزم

که با حادثه ای ناگاه

با چشمان عسلی گونت

نرد عشق ببازم

من همواره در پی آن حس قشنگ حضورم در تو

من تا ابد به دنبال تو ام


حاشا که ترسی نیست

ولعی نیست

آز و حرصی نیست

در نشر احساسات درونم

همه خست است شاید

آری، اینجا خسیس بودن نیکوست

اینجا باید یکبار برای همیشه در دروازه شهر دل خود را بست

دور آن شهر باید کند خندقی ژرف

و در آن گودال

آب زلالی باید ریخت

که سطحش را کاه های تن به آتشی سوزان فروخته می پوشانند

باید دیوارهای این شهر را

از سنگ خارا ساخت

و به بلندای هزاران قلب

باید کوهی از خواسته های سخت را

در پس و پیش ورودی منحصر بفرد این شهر گذاشت

تا هر کس و ناکسی راه به داخل نبرد

باید پاس داشت این دژ خدایی را

این تنها بخش عاطفی تن کژخو و حیوانی حیوانی به نام بشر را

باید آن را از هر گزندی پایید

و من امروز راه این مراقبت را در قطع پیدا کردم

بریدن از هر چه جز عشق

دست کشیدن از هر که جز او

و صبر

صبر آه این تنها هدیه آسمانی

که با خواب و فراموشی

سه الهه اند که دور سرم چرخانند

و مرا می پایند

همچو من که قلب را

و من امروز احساس کردم

تنها نقطه به حق رسیدن احساسم

قلبم

روحم

سر درونم

همه و همه

همین شعر من است

پس دیگر نه

دیگر از توزیع رایگان این واژگان

خبری نیست

قیمتش باشد

نگاهی آتش زنه بر قلب من

شهدخندی به درازای یک عمر

و برخورد دو دست

به استحکام گره خوردنشان تا بی پایان

و دو روح همسان

که تنها از روی جبر دنیا

در دو تن مسکن می گزینند

و هر آن آماده یکی شدن می باشند

ارزش آن تا به حدی باشد

که تنها بودن او

قانون دیگر نه را لغو کند

که حضورش

آتشی بر همه تنم زند

و این را خوب می دانم که وقتی می گویم دیگر نه

این براستی یعنی نه

و این نه تنها برای من نیست

به خدا اگر خودخواه باشم

نه را میگویم

تا تو را از هر گزندی حفظ کنم

تا قلبم را از هر خطری بپایم

آه خوشحالم که عهدی بستم

پیمانی دو واژه ای

دیگر نه...

۲۸\۹\۸۹

۱۳۹۰ شهریور ۲۷, یکشنبه

دوراهی!

بخونین و جدی نگیریناااا!!! یه چن وقته میگم اصن بیخیال همه چی شم!
به خدا از زندگی افتادم اون قد پای نت بودم... دانشگاه هم که احتمالاً از هفته دیگه میرم! باید درس بیشتر بخونم! می خوام کلاس اسپانیایی هم ثبت نام کنم، گرچه ولش می کنم و مثه فرانسه خودم تو خونه می خونم، ولی خب به هر حال یه فعالیته دیگه! هیییی با خودم میگم: کمش می کنم، اینترنت رو، علافی رو، خونه موندن رو! با دانشگا رفتن اتوماتیک درس میشه، می دونم! ولی چرا باید زرو بالا سرم باشه؟
از کارم خسته شدم! اگه پولش خوب نبود، یه دقیقه هم دنبالش نمی کردم! اون هم آخه لامصب آدم رو بند خونه می کنه!
از یه طرف موندم سر دوراهی! با این که یه ماه هم نمیشه وبلاگ می نویسم، ولی خسته ام کرده!
پس ناراحت نشین اگه دیر به دیر میام! کلی کار دارم... هنوز گواهینامه ام مونده! امتحان شهرش آدم رو پیر میکنه! سه تا دکتر باید برم تا آخر شهریور(چیز مهمی نیس... دکترای سوسولیه بیشتر!!!)
باز هم این دانشگاه و اول مهر و امیدای واهی که شاید یکی رو پیدا کنم! مهر هر سال واسم شده مثه شب کریسمس مسیحیا! دعا می کنم کلی قبلش! من بی دین و ایمون میفتم به دعا و عز و التماس به خدا! البته سال پیش از خدا خواستم دوستای خوب بهم بده! همین موقع بود. چند تا دوست خیلی خوب و خیلیییی صمیمی پیدا کردم که بعد ۶ ماه، رفت و آمد خونوادگی هم پیدا کردیم! خب شکر! با این که من قیدش رو زدم، اون گاهی هوام رو داره... نمی دونم اگه امسال ازش یه بی اف بخوام بهم میده یا نه‌:))))
وبلاگارو دوس دارم! با ولع همه رو می خونم! ولی گاهی به خودم می گم: نکنه عامل افسردگیت شن! اینا چی رو ازت درمان می کنن! چرا می نویسی؟؟؟
نمی دونم!


دفترچه خاطراتمه!  دوسش دارم! ولی یهو شاید زد به سرم و...
مثه بلایی که دارم سر  فیس بوکم میارم! البته هنوز هر روز ۲،۳ بار چکش می کنم ولی فعالیتم صفره! بی صدا میام و میرم! آخرین کتابی که درست و حسابی خوندم مال ۵ ماه پیش بود! بقیه اش زبان خوندم اگه چیزی خوندم!
منی که همه وقتم تو کتابام بود... البته زیاد ویکیپیدیا میرم! ولی می دونین چیه؟ دارم درک می کنم که میگن اینترنت اعتیاد آوره یعنی چی!
موندم سر این دو راهی! نمی دونم چه مرگمه... تنهام؟؟؟ شاید!! ولی مگه همه یکی رو دارن؟ نه...
زیاد به این تنهاییم فک می کنم؟ آره! خب احمق جون تنهاییت رو با دوستات پر کن!
نه... دوس سر جاش، همدم یه چیز دیگه است!
آخرش هم میرسم به فحش و نفرین به استریت ها و آفرینش و زمین و زمان!
ولی خب زود خوب میشم! تنها انتقامی که میشه از زندگی گرفت، خندیدنه
آره فردا یه روز دیگه است!

پ.ن: واااای من چقدر عاشق شخصیت این زنم! شاهکاره یعنی اسکارلت اوهارا!




۱۳۹۰ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

.E.T




    قبل از هر چیز بگم این آهنگ رو نگوشین، مدیونمین! فقط در این حد بگم که یک سال تمومه که شماره یک Most Played گوشیمه! جمع شمار پخشش تو لپ تاپم هم حدود ۴۵۰ باره! البته هر ۳ ورژنش! این آهنگ مال سومین آلبوم خواننده محبوبم کیتی پریه که دو ورژن سولو و یه ورژن با "کانیه وست" خونده که به دلیل حذف بخشی حساس از ورژن اصلی و بجاش عرعر رپ خوندن دوست سیاهمون، من خیلی از اون ورژن خوشم نمیاد! این ترانه سومین پرومو از آلبوم Teenage Dream بود که اوت ۲۰۱۰ ریلیس  میشه و سال بعد در فوریه ۲۰۱۱ به صورت رسمی ورژن Collaborativeاش که با کانیه هست میاد به بازار! کلیپش هم خیلی توهمه! این جانب اونقد این آهنگ رو گوش کردم که به صورت ناخودآگاه اونو ترجمه کردم که میخوام بدم کیتی پارسیش رو هم بخونه :)))) ولی خداییش قشنگ شده ترجمه اش چون خیلی روش وقت گذاشتم!

 این هم از متن آهنگ:

You're so hypnotizing
could you be the devil, could you be an angel
your touch magnetizing
feels like I am floating, leave my body glowing

They say be afraid
you're not like the others, futuristic lovers
different DNA, they don't understand you

You're from a whole other/another world
a different dimension
you open my eyes
and I'm ready to go, lead me into the light

Kiss me, k-k-kiss me
infect me with your love, and fill me with your poison
take me, t-t-take me
wanna be your victim, ready for abduction
boy, you're an alien, your touch so far away
its supernatural, extraterrestrial

You're so supersonic
wanna feel your powers, stun me with your lasers
your kiss is cosmic, every move is magic

You're from a whole other/another world
a different dimension
you open my eyes
and I'm ready to go, lead me into the light

Kiss me, k-k-kiss me
infect me with your love, and fill me with your poison
take me, t-t-take me
wanna be your victim, ready for abduction
boy, you're an alien, your touch so foreign
it's supernatural, extraterrestrial


This is transcendental, on another level
boy, you're my lucky star
I wanna walk on your wavelength
and be there when you vibrate
for you I risk it all
all

Kiss me, k-k-kiss me
infect me with your love, and fill me with your poison
take me, t-t-take me
wanna be your victim, ready for abduction
boy, you're an alien, your touch so far away
its supernatural, extraterrestrial

Extraterrestrial

Extraterrestrial

Boy, you're an alien, your touch so foreign
its supernatural, extraterrestrial


۱۳۹۰ شهریور ۲۰, یکشنبه

نظر سنجی!!!؟؟؟

آقایون... خانوم ها... پافیا دافیااا!!! یه سوالی ازتون دارم!
ببینین من این وبلاگ رو زدم که هر چی می خواد دل تنگم بگم خب؟! حالا می خوام نظرتون رو راجع به فانتزی عشقیم بدونم! من کلا به منطقی بودن شهره ام ولی تو عشق یکی از بی شعور ترین و احساسی ترین آدمام! یعنی از اینایی که خوراک سو استفاده ان هاااا!!! خلاصه لب مطلب اینه که می خواستم بدون با این اوصاف، به نظرتون چقدر احمقانه و عجیبه که عاشق یه آدم مشهور و سلبریتی بشم من؟؟؟ چون الان یه ساله این حس رو به اون آدم دارم ولی خب حسم کمتر شده! نمی دونم چرا نامش رو گذاشتم عشق!!! من نه دیدمش از نزدیک نه هیچ وقت قراره ببینمش! ولی تو این یه سال و خرده ای نزدیک ۱۰۰ تا شعر به یاد اون گفتم! تو خیابون چش می ندازم پسرای شبیه اونو پیدا کنم! یعنی ایده آل به نظر من فقط اونه!!! وااای عاااالیه! گفتم خُل و چلم! حالا جون مادراتون راستشو بگین چقد من مشکل روانی دارم که یه ساله تمام فکرم و رویا پردازیم شده اون؟ البته این هم بگم که شونصد تا مورد پیش اومده که قلبم با دیدن پسرای دیگه لرزیده، و چه بسا اگه با یکیشون تا الان دوس می شدم یا این که یه تجربه بی اف داشتم، چه بسا این جوری نمی شدم!
خیله خب بسه دیگه خیلی خندیدیم! بدویییین پاسخ بدین!

۱۳۹۰ شهریور ۱۹, شنبه

نمی دونم چی بگم!


    فیلم Prayers for Bobby رو دیدم! می دونم دیره خیلی! می دونم واسه یه هموسکسوئل عیبه این فیلم رو این همه مدت ندیده باشه! ولی هیچی ندارم بگم! از اون جایی که برادر بابی خبر خودکشیش رو شنید تا آخر فیلم گریه کردم... یه لحظه فک کردم باز خوش بحال اون! دست کم تا حدودی حمایت خونواده اش رو داشت! دست کم به آزادی رسید! و دست کم برای همیشه خلاص شد و باعث شد خیلیا پس از مرگش دیدگاهشون راجع به گی ها عوض شه! این فیلم نه تنها واسه پدر مادرا و خونواده ها، بلکه واسه افراد دگرباش کمینه هم آموزنده اس! تو فیس بوک هم لایکش کردم ببینم کی جرات داره زر زر کنه، جرش بدم!
اگرچه چون با لنز گریه کردم نزدیک بود کور شم!!! ولی در کل خیلی خوب بود D: از وقتی بلک سوان رو دیده بودم، فیلم به این قشنگی ندیده بودم!


۱۳۹۰ شهریور ۱۶, چهارشنبه

بر نمی تابم





این عشق طلسم شده است

سرنوشتی محتوم

هر روز، فکر آزار دهنده هر روز

آینده، بی او

این خواسته ناشدنی است

این خواستن نارواست

این عشق طلسم شده

آرزوی با تو بودن بر باد فناست

از همان آغازین روز خلقت

از همان نقطه بی بازگشت

سرنوشت من با این عشق نفرینی گره خوردند به هم

از همان آغاز جنگ خدایان

تیر های عشق ما خوردند به هم

اما دریغ که تیر ها باید قلب ها را هدف گیرند

نه یکدیگر را

تیر من

تیر تو

تیر عشق کوپیدو

به خطا رفت به سوی تیر دیگری

و هنوز هم قلب من اینجاست

در انتظار دریدن، دریده شدن

آه این عشق چه منفور است در دید دیگران

ناصواب است از نگاه این جهان بیکران

این عشق چه منفور است

چه منفور است این عشق بَدان

بَدان

و آن هنگام است که خود نیز از خود بدم می آید

خود را بد می دانم

بد می نامم

و همین اینجاست

که از ته قلب فریاد می زنم

بر نمی تابم

بر نمی تابم

من از این عشق نمی کاهم

من جز این میل کژرو، هیچ نمی خواهم

تحمل ندارم

نمی توانم

دیگر همه آن چه بر من گذشت بس است

چون که دیگر بر نمی تابم

نمی خواهم

نمی خواهم



۸۹-۸-۱۵

۱۳۹۰ شهریور ۱۴, دوشنبه

زهی خیال باطل!!!

    دوستم  زنگید بهم عصری! گفت رضا میای بریم بیرون؟ کاری داشتم شب و گفتم نه!  کلی خواهش تمنا که: تورو خدا بیا! دوس دخترم با دوستش میاد، گفته تو هم با یه دوست باحال  خوش مشربت بیا! من هم که خراب رفاقت! گفتم باشه میام دیگه!
حاضر شدم رفتم دم خونه دوستم که دو سه تا بلاک بیشتر باهامون فاصله ندارن! رفتیم دوست دختر و دوستش رو سوار کردیم! اول از همه بگم که چه جَلَب! بچه ۷۲ ای مثه سگ دوس پسر عوض می کنه! حالا درسته فقط دو سال ازم کوچیکترن ولی همین دو سال هم واسه رشد شخصیت خیلی موثره و باید بچه ها تو این سن کنترل شن!
من آدم انی نیستم ولی کلاً یخم دیر آب میشه! مهم هم نیست دختر باشه یا پسر! دیرجوشم دیگه آقا!!! دوستم هم که هَوَل!!! تو کف این جی اف جدیدش بود! چقد هم زشت بود ایکپیری!!! حالا دوستش یه کم بهتر بووود!!! DDD:
دوستم به زعم خودش میخواست واسه من دوس دختر جور کنه بنده خدا! هی می خواست مارو با هم وصلت بده :))))
من هم که معلومه ری اکشنم چی بود! خیلی کول و عادی! حدوداً بی تفاوت و بی خیال! اون هم حالا تو کف نبودا! بعد چجورم قلیون می کشیدن!!! من که واسه خاطر مماخم کم کشیدم، دوستم هم کلاً نمی کشه! ولی اینا مگه حالیشون بووود؟ هیییی می کشیدن! خلاصه کل شب همین جور گذشت! تلاش دوست من واسه دوست کردن ما با هم، و انکار ما!!! خلاصه دوستم اصن به هدفاش نرسید! نه شاد کردن دوستاش به وسیله من، نه گذاشتن دست من تو حنا! پسرای استریت هم خرنااا! واسه یه بار سکس حاضرن هر جور تحقیری از طرف جی افشون بپذیرن! دختره رسماً میرید به هیکل دوستم! خلایق هر چه لایق!
ولی بیرون رفتن امشب دو تا فایده داشت! یکی این که رستوران سنتی طرقبه تو یوسف آباد رو تجربه کردم! بهتون پیشنهاد می کنم اگه زمستون خواستین یه جای خوب واسه قلیون برین، این جا عالیه! سر بسته با قیمت خوب... یه کم پایین تر از پمپ بنزینه آدرسش! یکی هم این که اون بخش کوی فراز رفتم که عین بامه! واقعاً هم جایگزین خوبیه واسه بام چون شلوغ و لاشی بازار نیست... پسراشم اوووووف!
من هم خوب دید زدم جاتون خالی! یه پاف جووووون بود با سگش اومده بود پیاده روی! زل زده بودم بهش، اونم به من! بعد یهو این دوست احمقم گفت: رضا! x!بابا چرا یختون آب نمیشه شما دو تا؟؟؟ یعنی می خواستم بگیرم جرش بدمااا! )x~
نتیجه گیری: به استریت ها بخند تا دنیا به روت بخنده!

۱۳۹۰ شهریور ۱۲, شنبه

خوب یا بد... من همینجوریم!

    هیچ قصد ندارم از گرایش جنسی بگم! دیگه بخش دوم اون کلمه حالم رو بهم میزنه! میخوام از یه طرز فکر بگم... چیزی که با این که خیلی عذاب دهنده اس، مازوخیست وار دوسش دارم و بهش می بالم! کمال گرایی و سیاه و سپید دیدن مسائل! گرچه دو مقوله نسبتاً سوا هستن این دو تا ولی به طرز عجیبی به هم گره خوردن!
خیلی پیش میاد به خودم فک می کنم چرا من انقد سخت می گیرم! چرا من نمیتونم مثه بقیه باشم یا دست کم فیلم بازی کنم که مثه همه پسرای استریت همه فکرم دختران؟ مگه یه دوس دختر و پسر سوای از داستان سکس چی کار می کنن؟ مگه جز اینه که بهترین دوستات دخترن رضا؟ پس چرا یه بار امتحانش نکنی و یه کم نظر دیگران رو به خودت مثبت تر نکنی تا موقعی که یه دوس پسر مناسب پیدا کنی؟


    تا این جا احساسم ور زد! حالاعقلم میاد و افسار سخن رو تو دس میگیره! اول از همه این که حتی اگه سکس رو هم بذاری کنار، یه چیزی هس بنام لیبیدو، که من کنار یه دختر به جای این که اون رو حس کنم، یه پارچ آب یخ رو حس می کنم! اگه یه دختر رو لمس کنم، انگار یه تیکه سنگ یا نهایتاً یه جایی از تن خودم رو لمس کردم! ولی امان از لمس یه پسر، هر چند نه زیاد خوشگل و بلکه هم معمولی!
از لیبیدو که بگذریم می رسیم به وجدان! خب تکلیف اون بدبخت چیه؟ اومدیم و بهت عادت کرد، حالا اگه نخوایم بگیم که عاشقت شد، گرچه خیلی آش دهن سوزی هستی!! :)))) ولی واقعا احساسات یه دختر پاک تر از یه پسره و روحیه اش هم حساس تر! من یکی که نیستم!
بعد آخر از همه میرسیم به بخش مهم شعور انسانی که ادعای داشتنش یه جای آسمون رو پاره کرده! شعور من این جوری واسم تعریف شده که: کاری رو بکن که دوس داری، به کسی آسیبی نزن و به پیامد هاش هم فکر کن! خب دوستی با یه دختر واسه یه گی مثه من، هیچ کدوم از این پیامدارو نداره!
شاید تا ۱ سال و نیم پیش تصور دوستیم با یه دختر و حتی ازدواج باهاش برام ممکن بود. نه به خاطر میل جنسی! هرگز... بلکه به خاطر یه چیز احمقانه ای به نام عرف و یه سری چیز کوچولوی مسخره بنام موتیف به علاوه چاشنی تقلید، حسادت، ترس و تنهایی! اما الان، شاید به دلیل عاشق شدنم واسه ۲امین بار و زندگی کردن با توهمای شیرین عشق، شاید هم به خاطر آشناییم با وبلاگ ها، شعورم به حدی رسیده که اول از همه خودم رو مثه کف دستم بشناسم! بدونم کمال گرام، عاشق پسرای قد بلند و مو قهوه ای ام که یه کم ریش دارن و بوی عطرشون برعکس پوست برنزه تنشون، خنک خنکه! بدونم همه دخترای دنیا واسم مثه یه خواهرن! و این که از مرد سالاری متنفرم و از رنج دیدن زنا رنج می کشم!
همین طور بفهمم که از هیچ چی مثه پیش داوری یا تعصب متنفر نیستم چون این عفریته، مادر بدبختیای بشره نه دروغ اونجور که زرتشت میگه! متوجه شم که عاشق خودمم و واسه بهبود روحی فیزیکی خودم هر کاری به هر بهایی می کنم! و مهمتر از بدونم کیم و واسه چی اینجام، و یا این که چرا این بلا سرم اومده و حالا چطور باید باهاش کنار بیام! من از زندگیم، گرچه تلخ گرچه شیرین، درس امید و خودکفایی گرفتم! به خود شناسی ای رسیدم که خیلییییی از اطرافیانم بهش نرسیدن و به توانایی من تو تصمیم گیری و اراده و کندوکاو مسائل قبطه می خورن!
خب اینا هم یه سری برآیند های خوب کمال گرایی بود!
پ.ن ۱: اینارو نگفتم که مثه این عقده ایا بگم من خیلی خوبم... خواستم بگم اینا هم یه سری آلترناتیفه که می ارزه یه بار هم که شده امتحانش کنین! هر چند هیچ چیز کاراکتر آدم رو تو این سن عوض نمی کنه دیگه!
پ.ن ۲: امشب با چند تا از دوستای پسر استریتم بیرون بودم، یکیشون که سوسول نیس ولی کلاً تر تمیزه گفت: ببین تو این عکس ۲ ماه پیشم که تِل داشتم، مدل مو هام خوبه؟.... دوس داشتم راستشو بگم: نه عزیزم به نظر من تل واسه پسر خیلی مسخره اس! حتی اگه گی B باشی (بی ربط)
پ.ن ۳: بام بودم! کلی تیکه خوردم... دیروز هم جمشیدیه بودم، اونجام یه تیکه اوووووف خوردم! یعنی انقد یه چسب رو دماغ آدمو بچه... می کنه؟ شاکیَماااااا (بی ربط تر)
پ.ن ۴: این روزا کلی مشغولم و بهم بد نمی گذره! ولی شدیداً از استریتها بهم حالت تهوع بهم دس میده! از امکانات و آزادی ها و مخ زنی ها و هزار تا چیز دیگه اشون که من ندارم! (خیلی بی ربط تر)