۱۳۹۰ شهریور ۹, چهارشنبه

MTV's VMA 2011 ;;)

خب اول از همه بگم که من عاشق این ایونت های هالیوودیم و هر وقت MTV, Grammy's, AMA, Billboard, Oscar و هر اوارد دیگه ای باشه باید منتظر یه گزارش،  هر چندکوتاه رو وبلاگم باشین!
خب پریشب ۲۸ اوت MTV Video Music Awards 2011 تو شهر گناه، لاس وگاس برگزار شد! شرکت کننده ها در ۱۵ کتگوری نامزد شده بودن که البته امسال به طور ناگهانی یه کتگوری به ۱۴ تای پارسال اضافه شد که اون هم "بهترین ویدیو با یک پیام" بود که جایزه اش از آن گاگا شد. اول از همه این رو بگم که عدم حضور بعضی از هنرمندای محبوبم مثه ریانا، تیلُر سوِفت و کِشا در میون نامزدا واقعاً شوکه ام کرد! ولی خب بودن گاگا و کِیتی قوت قلبی بود برام!!! x: *:
گاگا مراسم رو آغاز می کنه! این عکس خانوم گاگائه این بالا! بلللله! ایشون با شمایل (آلتر ایگو Alter Ego) یا همزاد جنس مخالفش، Jo Calderone رو صحنه اومد! اگه شوی You & I رو دیده باشین متوجه منظورم شده این! وگرنه که داستانش طولانی و در این محفل نمی گنجد!!! لازم به ذکره که گاگا هنگام دریافت جایزه اون تیکه معروف آهنگ Born This Way  رو گفت البته با کمی تغییر: مهم نیست که گی، استریت، بای، لزبین یا ترنسجندرد باشین، شما این طوری متولد شدین! *
وسطای شو هم وقتی که اسم بریدنی اسپیرز رو برای برنده شدنش تو کتگوری بهترین ویدیوی پاپ خوند، پس از این که بریدنی اومد رو سِن، نزدیک بود هم دیگه رو ببوسن که بریدنی تا نزدیکی لب گاگا هم رفت ولی یهو خندید و اومد عقب!!! ولی خدایی اگه به گاگا بود بوسیده بودتش! یاد MTV چند سال پیش افتادم که مدونا بریدنی و کریستینا آگویلرا رو بوسد رو سِن x_x :)))

این Jessie J فلج هم انداخته بودن اون وسط مجلسو گرم کنه! نشسته بود بین هر آهنگ یه دهن عربده میزد!!! واقعاً میگماااا ۵،۶ بار خوند! یکی نبود بگه بسه دیگه خیلی خندیدیم جسی!
بیانسه (ما نفهمیدیم بیُنسه است این یا بیانسه) هم پس از این که آهنگ Love On Top رو اجرا کرد، یهو میکروفن رو پرت کرد و دکمه هاش رو وا کرد و شروع کرد به مالیدنِ..... شیکمش باباااا!!!! و این جوری اعلام کرد بارداره!

این دو تا کوچولو هم بودن! واییییی من چقد از این جاستین بیبر بدم میاد!!! دیگه دید ضایع اس خیلی، تصمیم گرفت با سلنا گُمز دوس شه کوچولووووو!!! : =))
از امی واینهاوس هم کلی تجلیل به عمل اومد! برونو مارس یه آهنگ واسش خوند و راسل برند(شوهر کیتی) و تونی بِنِت هم کلی راجع بهش حرفیدن!



کیتی پری x: *: برنده ویدیوی سال شد به خاطر Firework که این موفقیت رو بهش تبریک میگم!!!LOOOOL
راستی من تو سایت MTV به همه کتگوری ها رای داده بودم یه هفته پیش و باورتون نمیشه! همه اونایی که رای داده بودم برنده شدن!

این هم لیستی از برندگان:
Video of the Year: Katy Perry's "Firework"

Best Female Video: Lady Gaga's "Born This Way"

Best New Artist: Tyler the Creator's "Yonkers"

Best Male Video: Justin Bieber's "U Smile"

Best Collaboration: Katy Perry and Kanye West's "ET"

Best Hip-Hop Video: Nicki Minaj's "Super Bass"

Best Rock Video: Foo Fighters' "Walk"

Best Pop Music Video: Britney Spears' "Till The World Ends"


Best Video with a Message: Lady Gaga's "Born This Way" 

*P.S1 : واااای یاد اولای گوش دادنم به آهنگش افتادم! تکیه کلامم شده بود اصن!!! تو دانشگاه استاده اگه یه چیزی می پرسید که تو جواب باید می گفتی It doesn' matter,من اتوماتیک علاوه بر اون اینم میگفتم: If you love him or capital H.I.M  :)))))

P.S2 : این هم لینک دانلود تُرنت این شوی فوق العاده عالیه که 1.5GB حجمشه!

۱۳۹۰ شهریور ۵, شنبه

آن پسر مزه شکلات می داد

من پسری را دوست دارم

به اندازه همه وجود بی ارزشم

به بلندای قد بلندم، که در برابرش بس پستم

به تنومندی اندامم که در کنار او ناچیزم

و به پاکی و صداقت قلبی که

در مقایسه با صافی او،چون جویی پر لجنم

شرمسارم که از او بنویسم

هر چند نوشته ام

چون قلمم از نوشتن این همه خوبی

این اندازه حسن خسته می شود

تاب کشیدن بار گران چنین فرشته ای ندارد

وانگهی می شکند

و خودکار از شوق دیدن این نامیرا خدایگان

جوهر پس میدهد

روی کاغذی که از حقارت خود در برابر او

می خواهد پاره پاره شود

و من چه بگویم که تمام زندگیم

فدای یک لحظه خوشی او

چند دقیقه قهقهه شیرینش

با آن صدای نمکی پسرانه ـ مردانه

و همه سوی چشمم

برود پس از یک دل سیر دیدنش

و لبانم

خشک گردند

ترک بردارند

ولی نه پیش از ساعتی بر لب او بوسه زدن

همه هستی من به قربان آنی

شادی و سرخوشی آن عزیز

آن پسر

که در چشمانش عشق را یافتم

و با هر جنبش دستش

احساس احساس داشتن را حس کردم

با هر تار پرنیان آوای بهشتی او

گوشم را نواختم و گریستم



آری من عاشق چنین فرشته ای شدم

من پسری را دوست دارم که

هر شب از فکرش آبستن می شوم

و هر پگاه

کودک خوشرو وخوش خنده خود رامی زایم

من عاشق پسری شدم که

از سر شانه های چو قندش

خامه زده شده با شکر را می مکیدم

و از سرانگشتان پر مهرش

توت فرنگی می خوردم

و هرگاه به این میوه عشق برمیخورم

ناخواسته به یاد او می افتم

و سر انگشتانش

من عاشق پسری شدم

که تنش

همه اندام آتشین اش

بوی شراب قرمز می داد

و مستم می کرد



و آن کف دستانش

بوی بادام می داد

و من هر روز با آن کفین

تیمم می کردم تا شب



آن پسر گردنش بوی تند نارنج می داد

و هر گاه که می گزیدم آن گریبان پر تب را

بوی نارنج چنان مستم میکرد

که به سرزمین های شمالی می برد مرا



آن پسر چشمانش بوی آب چشمه می داد

و گیسوانش آن بویی را تراوش میکرد

که می بایست

بوی پسر بودن

مردانگی

تند و جذاب



و آه شیرین ترین بخش بدنش

لب هایش

آن پسر که من دوستش میدارم

بوی شکلات میدهد

آن لبان تابناکش

که برقش در شب مرا راهنماست

مزه شیرین شکلات میداد

و من از آن طعم عاشقانه میچشیدم هردم

با هر بهانه

هر خنده

و گاها” هر دعوا

که به قهری چند ثانیه ای می انجامید همیشه

و با بوسه من از لبان شکلات آلودش

به شیرین ترین آشتی ها تبدیل می شد



آن پسر که من دوستش دارم

باید بر لبانش شکلات گذاشت

و آن را لیسید

بوسید

لب را میگویم

تا که طعم مهیج لبانش

با شیرینی بی بدیل شکلات بیامیزند

آن پسر را تا همیشه باید بوسید

و بویید

و از غنچه لبانش، شکلاتی به شکل

گل سرخ چید

و سپس شکلاتی به فرم قلب

در کامش نهاد

و چهره اش را

به هنگام بستن چشمانش

در همان صدم ثانیه رسیدنش

به اوج لذت شکلاتی نگریست



من عاشق پسری شدم که

نمی شد سر میز صبحانه

با او باشی و بر لبش شکلات صبحانه نمالی

و از او نخواهی که با آن لبهای شکلاتی

بر لبانت بوسه بزند

و تو آنگاه با لذت میفهمی که

آن پسری که دوستش داری

مزه شکلات می داد

۸\۶\۸۹





۱۳۹۰ شهریور ۱, سه‌شنبه

کجایی پس؟؟؟

دیگه یواش یواش کفرم داره در میاداااا!!!‌(فک کنین من، اون هم ۱ درصد) DDD:
بابا خب آخه آدم خسته میشه دیگه... تا کی هی ول بگردم تو خیابونا دنبال نیمه گمشده؟!!! اصن همینه دیگه ما انقد بدبختیم که باید مثه ولگردا بیفتیم تو خیابون! مثه آدم تو پارتی و دور همی ها و فامیل و اینا که نمی شه نیمه گمشده رو پیدا کرد!!!
حالا گیریم دسبند رنگین کمونی هم انداختیم! میری تو خیابون انگار همه کر و کورن... پس کجان اون هم حس هایی که بعضی آمارا میگن ۳،۴ درصد جامعه رو تشکیل میدن؟ من که می گم دروغه!!! ۰۰۰۱\۰اُم درصد جامعه هم نیستن! اینا همش واسه دل خوشیه بابا!!! حالا هی تیپ بزن خوشگل کن، ورزش کن، خودت رو بسپر به تیغ جراحی زیبایی، هییییی برو لباس رنگ و وارنگ بگیر همه چیت رو ست کن با هم! بعد هی درس بخون با کلاس شی! حلقه بنداز تو شصت و اشاره ات(این یه کارو دیگه نکردم چون داستان داره مثینکه، من هم که بچه مثبت اصن نمی دونم داستانش چیه:)))) اصن برو وبلاگ بزن :))))
فایده نداره که بابا آدم هر کیو میبینه استریته! اصن انگار یه مشت گاون، نه کسی معنی دسبند رو می فهمه، نه به ظاهرت اهمیت میده!!! یکی هم که چشتو میگیره ۹۹.۹ درصد استریته! فیس بوک و منجم و مسنجرم که خانه عفاف شده(شما یه چیز دیگه بخونش دوست عزیز) واسه خودش!! همون اکانت معمولی فیس بوکم بسه واسم! دوستای استریتم همینجوریش سرویسم کردن اونقدر پی گیرن (البته از ۱۴۰ نفر کلاً ۱۰،۲۰ نفرشون پیگیرنا، بقیه دکورن) =))))
هی به خودش آدم بگه که: امروز دیگه روز منه! امروز دیگه اونو یه جا می بینم! تو یه خیابون، یه کتاب فروشی، یه رستوران، یه مغازه! اصن تو مطب یه دکتر!!! ترکیدم اونقد تو پارک ساعی و ونک و یوسف آباد اینا سگ چرخ زدم، اونم پای پیاده! خدا رو خوش میاد؟؟؟ خدا در جواب: Barababbbbaaa delet khosheeee :DDD
اوووووفف یکی رو می بینی عین جارد لتو! یعنی جوووون دیگه! بعد می بینی ۲ متر اونور تر داره به یه خانوم بد حال شماره میده! فاک یوووو‌(((: خب میری بعدی... این یکی هم عین اَدَم لِوینه لا مصب! بابا این هم که دافش بغلشه!!! نه نه رضا نا امید نشوووو برو باز هم ادامه بده... تو می تونی!!!! چش تو چش میشین بد جور... بد نگات می کنه! نمی دونی چیکار کنی اصن! بیخیال میشی!!! شِت احمق شاید خودش بودااا!BTWمن که هول کردم دیدمش! نه بابا خطری بود به ریسکش نمی ارزید s-:
حالا نه این که فک کنین که خیابونای تهران همین جور کِیس ریخته هااا!!! اینم فک نکنین ایراد از منه هااا!!! اصن کلاً فک نکنین دیگه به این مسأله دیگههههه!!!
پ.ن: خل شدم رسماً... البته اکثراً همین جوریم... آخه مگه چاره دیگه ای هم هست جز پُزیتیویسم؟؟؟ (;;

۱۳۹۰ مرداد ۳۰, یکشنبه

Ricky Martin


    پیش نوشت: از این به بعد می خوام راجع به هنرمندا و خواننده های محبوبم هم بگم. این که ریکی مارتین اولیشه واسه این نیست که محبوبترینه، ولی چون کامینگ آوت کرده خیلی واسم عزیز شده!!!
انریکه هوزه مارتین مورالس معروف به ریکی مارتین، خواننده ۴۰ ساله پوئرتو ریکوییه که همه اونو با آهنگ Livin' La Vida Loca یا "زندگی مثل دیوونه ها" و بعدش هم با آهنگ La Copa De La Vida یا "جام زندگی" که واسه جام جهانیه ۱۹۹۸ فرانسه خوند، می شناسنش! البته ایشون کارشون رو از وقتی بنده ۶ ماهه بودم شروع کردن  DDD:
نوامبر ۱۹۹۱ اولین آلبومش Me Amaras رو عرضه می کنه، و تا به امروز ۱۱ تا آلبوم بیرون داده!
۲۹ مارس ۲۰۱۰ تو وبسایتش رسماً اعلام کرد که: "من افتخار می کنم که بگویم، یک همجنسگرای خوشبخت هستم."
۳۱ ژانویه ۲۰۱۱ هم آخرین آلبومش رو
" I(Musica+Alma+Sexo)"MAS عرضه کرد که من یکی رو پاشوند از هم!!!
ایشون بسیار خیّر هم هستن و کلی کارهای بشر دوستانه مثه مبارزه با قاچاق انسان و نجات کودکان خیابانی و کمک به بچه های بی سرپرست انجام میدن! یه بنیاد هم دارن به نام خودشون که واسه همین داستانه اصلاً!!!
از طریق رحم استیجاری هم صاحب یه دوقلوی خپل و مامانی( پسر) شده و فعلاً هم تو ریلیشن شیپه! این رو تو برنامه اُپرا گفت (;; قدشون هم ۱.۸۵ می باشد (من نمی دونم داستان چیه همش عاشق هنرمندایی می شم که ۳،۲ سانت ازم بلند ترن، این چندمین موردشه هاااا مرگ خودم) ((((=
اگه آلبوم آخرش رو نشنیدین حتماً یه ترای بکنین، پشیمون نمی شین! به ویژه آهنگ Tu Y Yo  یا "تو و من" که واقعاً آدم رو دیوانه میکنه! آهنگ Frio یا "سرد" هم خوبه ضمناً!
با تشکر از سبز آبی عزیز، گرچه خیلی وقته نمیاد و آپ نمی کنه، ولی دلیل اصلی این که به این هنرمند عالی و کارش علاقه مند شم، تعریفای اون بود از ریکی مارتین!


۱۳۹۰ مرداد ۲۷, پنجشنبه

نمی دونم به اینا چی میشه گفت!!! شعر؟ متن ادبی؟ شاید هم دل نوشته... اسمش توهم های هر روز منه

یادمه پارسال که واسه دومین بار عاشق شدم، یهو احساستم گل کرد و شروع کردم به نوشتن!
آخر شبا کورکورکی تو نُت گوشیم می نوشتمشون! تا الآن تعداد این نوشته هام به ۹۵ تا رسیده! تو لپ تاپم قایمشون کردم! کلی فولدر درست کردم که به این راحتیها دس کسی نیفته، اگه هم بیفته رمز داره LOL
بعضیاشون رو خیلی دوست دارم، بعضیارو صرفاً واسه این که وقت گذاشتم و نوشتم نگه داشتم. تا حالا چند تا از بچه های بلاگی بعضیاشو لطف کردن و خوندن... البته تو دانشگاه هم یه سریش رو (دعوام نکنین راستشو میگم D:) یعنی ۳۰ تاش رو به یکی از دوستای سابقم(الآن چش دیدن هم رو هم نداریم) که از قضا دختر هم بود و کلی اهل شعر و قلم!!! دادم که می خوند و نظر می داد. البته اونایی که توش به پسر اشاره شده بود رو تو یه فولدر جدا گذاشته بودم که یهو حواسم نبود واسش نفرستم. آخه هیچ احد الاستریتی از گرایش این جانب خبر نداره!!! حالا اون خوباش رو یواش یواش قصد دارم پست کنم تا نظر شما دوستای گلمم بدونم (:
این آخرین نوشته امه! مال پریشبه. یه کم زیاد طولانی شد، آخه یه ماه بود هیچی ننوشته بودم!
 
توهم های هر روز من



آن هنگام که چشمانم را می بندم

و به آینده دور، یا نزدیک

بر می گردم

آن لحظه که بر بغض فروخورده یک عمر خود، خنجر مسموم به زهر بی حسی می زنم

و بی بهانه آغاز می کنم پندار را

تصور دیوانه وار روز های شیرین نامده

و تلاش سخت برتر بودن

برای آن کس، که همیشه هست و هرگز

من و این درون بی منطق من

تنها نیازمند یک قفل بزرگیم بر سر دل چشم

در مدخل دل، در مخزن ذهن

اما هر چه باشد

نه مگر این که سختی هاست که میسازدمان؟

نه مگر درد است که فهم واژه لذت را شیرین می کند؟

پس رهایش می کنم

چشمم را، مغزم را و دلم!

می گذارم تا افق بی کران شادی های ناتمام تصورات خام یک جوان پیش روند

نمایش نامه این زندگی نفرین شده را به دست تقدیر می دهم

تا ناتمامی را به پایان ببرد

و در مرز نا ایمن امید و یأس

همچنان شناور می مانم

نه باید بگذارم امید شادمانم کند

و نه یأس نابود

اما چه کسی می داند؟

کم بوده اند آنها که باور داشتند

پایان شب سیه سپید است؟

یا آنان که آن قدر بر رویاهایشان پا فشردند که به دستشان آوردند؟

اصلا چه فرقی دارد؟ یک شب در میان هزاران شب خوب و بد

راه را برای رویاهای محض هموار می کنم

شاید این بار آمدن منجی نزدیک باشد

آخر این منجی نه آسمانی است نه یک پیغمبر

انسانی به سان فرشتگان زمین

و تنها رسالتش نجات یک فرد است از منجلاب نفرت و تنهایی

و نه نجات یک عالم از هزاران درد زمینی و جسمانی بی درمان



منجی من ببین

من مجنون نیستم اما

هر روز تو را از سپیده دم صبح تا روشنی مرموز ماه نیمه شب

در کنار خود تصور می کنم

صبح را با بوسه ای از لب های داغ و شهوانی تو می آغازم

با صدای گرم نازنینت

با هُرم نفسهای اثیریت بر چهره ام

چه شیرین می شود دل کندن از مرگ شبانه

نوازش سر انگشتان کشیده دستان پسرانه تو، مثل ضربه های آفریننده نوایی موسیقیاییست، بر تن یک ساز بی روح

که با این زنش ها جان می گیرد



عزیزم بنگر

خوردن صبحانه کنار تو

قشنگ ترین بهانه شروع یک روز زیباست

و شاید هنگام بیرون رفتن تو یا من از خانه، زیباترین اضطراب بین ماست

لذت خبر گرفتن از هم در طول روز

عاجزانه کمک خواستن از خدایان تا پناهت باشند

نازنینم برگرد

بی تو این خانه چه بی منطق مرده است!

عصرگاه دسته های روی ساعت هم برای آمدن تو با هم در رقابتند

یک صدای ناشنیدنی

دست کلید توست که بی صبرانه نام مرا می خواند

گوش من اما هر صدایی از تو را با بلندایی کر کننده می شنود

همه حس هایم صد برابر قوی تر شده اند



داروی نارکوتیک شامگاهان تا بامداد

تو زیباترین اعتیادی بودی که من را دچارش کردی

عشق من

معشوق من

لحظه آمدن تو از در

برای من از هزاران برآمدن آفتاب زیباتر است

تو به هر حالی باشی

من هر جای این قلعه امن باشم

یک چیز را می دانم

تنها چند ثانیه زمان نیاز است

و چند ثانیه بعد

بوی تند یک پسر رویایی

مشام یک پسر دیوانه را می نوازد

مثل بوی تند پیپ

بوی مخدر بنزین

مثل بوی یک کتاب نو

مثل بویی که مثل هیچ بویی نیست

بویی که تنها بینی آن پسر دیوانه می شناسدش

این جا هم آغوشی ماست

چند دقیقه کوتاه تنفس

عادت هر روز ماست

تو تنها ۷ دقیقه وقت داری تا به نیمه دوم و طولانی تر این بازی اروتیک بر گردی

این بار بوی تو

بوی خنکای نسیمیست که از دریاهای شمال می آید

بوی مه،بوی تند نعنا، بوی چوب مرطوب

بوی تو هر چه باشد دوستش دارم



نازنینم حس کن

تن من چنبره زده دور تن خسته و پر نیاز تو

گوشه این مبل که دیوار ندبه معبد ماست

تن تو اما

تندیس خوش تراشیست که تها دست هنرمند یکتاترین ژن های بشری

توانایی آفرینشش را دارند



محبوبم بشنو

آوای ترسناک قلب عاشقم را

که انگار هنوز تجربه نخستین عشق نوجوانی را می گذارند

بوم بوم بوم

انگار می خواهد سینه ام را بدرد

این با ارزش ترین بخش تن دردمندم هم

خواهان قربانی شدن برای توست



هم حس من

دست بکش بر گونه هایم که محتاج نوازش های توست

و حس کن دستم را که خواهان بوسیدن گونه توست

و آن را بلند کن

دستهایمان را تا می توانی برافراز

هر دو را در هم بپیچ

مثل تنه دو درخت در هم تنیده

تا میوه هر این دو درخت تنومند

عشق ممنوعه میان روحمان باشد



هم خانه من

دستهایت را از پشت دور گردن من حلقه کن

گونه گرمت را درون دره گردنم جای ده

در کنار تو گرمای حریص مرداد چه بهمن وار جلوه می کند

من چه فرصت طلبانه دستم را

بی صدا و آرام به سمت سر تو می آورم

انگشتانم مثل یک سیل هوس کرده

بر تن دشت فراخ سرت فرود می آیند

جنگل پاییزی موهای پر پشت قهوه ای گونت

به چنین طوفان هایی عادت کرده است

گونه تو اما شیوه های پدافندی خود را دارد

یک لحظه داغ

نیرومندترین سلاح بدنت را به کار انداختی

بوسه های شهوتناکت سراپای دره را در نوردیده اند

و چه زود به دروازه چهره ام رسیده اند



پسر من، فکر کن

آیا در این دنیا، چیزی شیرینتر از طعم دو لب شیفته هست؟



۲۴\۵\۸۹




۱۳۹۰ مرداد ۲۵, سه‌شنبه

اگر هموفوب (همجنسگرا هراس) هستید، بخوانید

     اولین و واپسین باریه که یه چنین مطلبی می نویسم. چون اصلاً وبلاگ نزدم که بخوام از طبیعی ترین حق بشریم، یعنی بودنم دفاع کنم. ولی خوب چون تو اقلیت قرار دارم، حق می دم که به راحتی درک نشم و دست کم واسه یه بار نیاز به توضیح داشته باشم.
همجنسگرایی، مثل بقیه گرایش های جنسی بشر، تا اون جا که من می دونم یه پدیده ایه که گرچه با بسامد خیلی کم، ولی همیشه اتفاق میفته. این پدیده کاملاً غیر ارادیه، یعنی فرد نه در به وجود اومدنش نقشی داره در از میون بردنش(که نا ممکنه اصلاً) ببینید مثل رنگ پوست و مو یا چشم. مثل صدا. در مورد عاملش بحث زیاده ولی نهایتاً اکثر دانشمندها میگن این یه مسئله بیولوژیک یا زیست شناختیه. ممکنه عوامل ژنتیک توش مؤثر باشن. ولی چیزی که واضحه اینه که اتفاقات محیط و روحیات مادر و بچه از دوران جنینی تا چند سال پس از به دنیا اومدن می تونن روی این مسئله تأثیر بذارن.
یه مسأله که تقریباً همیشه مشتبه میشه، تفاوت همجنسگرایی با همجنسبازیه. همجنسبازی یعنی تنوع طلبی افراد دگرجنسگرا یا استریت، برای داشتن تجربه رابطه با جنس موافق و یا این که عدم دسترسی به جنس مخالف و فشار جنسی سبب این رخداد شه. خب این با این که شما همیشه همجنسگرا باشید و این میل فطریتون باشی فرق داره. در واقع نسبت دادن همجنسبازی به یه کسی که هرگز نمیتونه جنس مخالفش رو عاشقانه دوست داشته باشه، یه جور توهین محسوب میشه.

نکته دیگه اشتباه گرفتن همجنسگرایی با اختلال هویت جنسیه. خب متأسفانه تو جامعه ما و خیلی جاهای دیگه، اگه پسری رفتارای دخترونه داشته باشه بهش می گن اوا خواهر یا مثلاً تو انگلیسی هر دختری که از خودش رفتارای پسرونه نشون بده برچسپ "تام بوی" بهش می خوره. واقعیت اینه که گرایش جنسی خیلی با هویت جنسی فرق داره. 
گرایش جنسی صرفاً میل جنسی  و عاطفی شخص به جنس موافق(همجنسگرایی)، مخالف(دگرجنسگرایی) یا به هر دو جنس(دوجنسگرایی) رو نشون میده. اما هویت جنسی یعنی جدای از میل جنسی و عاطفی، به نقش جنسی و تصوری که فرد از خودش داره می پردازه. مثلاً یه دختر همجنسگرا که با هویت جنسیش مشکل نداره با یه دختر که حس می کنه یه پسره خیلی فرق داره. گرچه برآیند هر دو یکیه و میل به جنس موافقه. ولی تفاوت اینه که کسی که اختلال هویت جنسی داره یا "ترنسجندر" هست، میتونه در صورتی که بخواد عمل کنه و تغییر جنسیت بده. ولی یه همحسگرا نیازی به عمل نداره.

البته هیچ کدوم از این تعاریف قطعی نیست، یعنی میل جنسی، عاطفی آدم ها مثه یه طیف میمونه. نمیشه گفت فلانی صد در صد دگرجنسگرا یا هم جنسگرا یا دو جنسگراس. هر کس ممکنه تو زندگیش حس های غریبی رو تجربه کنه که با حس غالبش متفاوت باشن. ولی به هر حال اکثر قریب به اتفاق آدم ها می تونن به قطعیت بگن چه گرایش جنسی و چه هویت جنسی دارن.
با گفتن همه اینها خواهشم اینه که به این چند تا جمله فکر کنین:
۱- همجنسگرایی بیماری نیست. هر چیزی که در اقلیت باشه حتماً مریضی یا یه چیز  غیر طبیعی نیست.
۲- همجنسگرایی واگیردار نیست. اگه میل جنسی افراد همجنسگرا می تونست روی افراد دگر جنسگرا تأثیر بذاره، چرا گرایش دگرجنسگراها که در اکثریت هم هستن، روی همجنسگرا ها که از بچگی تو یه محیط پر از قراردادهای دگرجنسگرایانه بودن؛ تأثیر نذاشته؟
۳- دوست ندارم این مثال رو بزنم اما هم جنس گرایی میون حیوون ها هم دیده شده. میمون ها، پنگوئن ها، قو ها و دلفین ها از نمونه های بارزش هستن. گفتم این مثال رو دوس ندارم چون اگه بگی، می گن: کثافت تو از حیوون هم بدتری!!!
اگه نگی، باز میگن: کاری که تو می کنی حیوون هم نمی کنه!!! مسخره است هاااا!!
۴- همجنسگرا ها، بچه باز، حیوون باز، سادیستیک یا مازوخیست نیستن. مثل همه آدم های دیگه ان تنها گرایششون فرق داره و به نظر من این مسأله به هیچ کس زیانی نمیزنه. این مسئله کاملاً شخصیه. فقط باید دیدمون رو عوض کنیم، با شنیدن اسم همجنسگرا اولین چیزی که بهش فکر می کنیم دو تا مرد در حال سکس نباشه. همه چی روابط جنسی نیست. این طرز فکره که منحرفه نه گرایشی که از آغاز آفرینش، گرچه کم، ولی بوده.
مرسی که خوندین

پس نوشت: این لینک فکر کنم از نظر همه بی طرف و قابل اطمینانه.
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%D9%85%D8%AC%D9%86%D8%B3%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C

۱۳۹۰ مرداد ۱۹, چهارشنبه

سر گذشت

قبل از هر چیز فکر کردم بهتره یه کم از خودم بگم و این که اصلا چی شد که اومدم اینجا.
خوب یادمه اواخر بهار پارسال بود که نمی دونم چی شد به سرم زد یه کم تو اینترنت راجع به گرایشم سرچ کنم. نوشتم. نوشتم همجن*گرا. چند تا وبلاگ نظرم رو جلب کرد، شاید اولیشون که خیلی واسم جالب و شبیه به سرگذشت خودم بود، غریبه ۸۹ بود. اون موقع ها بدجوری عاشق یکی شده بودم و حالم خیلی جالب نبود ولی پیدا کردن این دنیا کلی بهم ذوق و شوق میداد. تازه ترم دو دانشگاه تموم شده بود و به خاطر یه مشکلی هم داشتم آماده یه عمل نه چندان سخت ستون فقرات میشدم. چند ماه باهاش دست و پنجه نرم کرده بودم و کلی خونه نشینی تحمل کردم. ولی خوب همون تابستون پارسال از شرش خلاص شدم. از همون اولش هم فکر وبلاگ زدن رو می کردم ولی مثه سگ از این کار می ترسیدم :))))
حالا دیگه دلیلی واسه ترس نمی بینم چون اگه این جا رو واسه درد دل کردن نداشته باشم دیوونه می شم. البته کلاّ خیلی آدم خوش بین و مثبتیم ولی وقتی تو این دنیای به این بزرگی فقط چند نفر رازتو بدونن، و اونا هم دوستای اینترنتیت باشن و تو دنیای واقعی کم ببینیشون(یا اصلا نبینیشون)، یه حس خفقانی می کنی که اگه حواست بهش نباشه از پا میندازتت!

دوس دارم یه کم از گرایشم بگم گرچه واسه همه تکراری و خسته کننده اس! از وقتی یادمه به دخترا میلی نداشتم. پسر شیطون و محبوبی بودم تو فامیل ولی خیلی حساس... می دونین آدم تا وقتی بچه اس خیلی شوته! یعنی خره در واقع!!!
شاید اولین بار هایی که گرایشم واسم روشن شد سال اول دوم راهنمایی بود. خب راستش نمی دونم چرا ولی اون موقع ها یه نمه اخلاقای دخترونه داشتم. هنوز هم نفهمیدم چه بلایی سرشون آوردم که دیگه سر و کله شونم پیدا نمی شه!!! کلاٌ از هفت دولت آزاد بودم، همیشه شاگرد اول، بچه مثبت و نیمه گاگول D:
شاید تو کل اون دوره یکی دو بار شدکه بچه شرای مدرسه بخوان اذیتم کنن و به خاطر اون مسائل دستم بندازن، شاید هم ازم حساب می بردن! آخه ریز و ریغی نبودم!!!‌  (;;
دبیرستان هم به همین منوال می گذشت با یه فرق خیلیییییییییییی بزرگ!
فرقش این بود که من تا قبل از اون به میل جنسیم به پسرای بزرگتر از خودم پی برده بودم، ولی تو دبیرستان واسه اولین بار تو زندگیم عاااااشق شدم!
سال اولم بود. و اون سال دوم بود... وای الان که فکرشو می کنم  می بینم چه حس قشنگی بود! اسمش سعید بود!
واقعا خوش قیافه بود. مثه ماه بود صورتش! هیچ وقت باهاش آشنا نشدم. فقط پنجشنبه ها که دبیرستانمون اونو اختصاص داده بود به زبان، واسه دو ترم می دیدمش! یه بار پیشش نشستم! استادمون جا ها رو عوض کرد که بچه ها با هم کانورسیشن داشته باشن!!! وااااای واقعاً قلبم داشت وامیساد. البته متاسفانه این دلیل نشد که ما با هم دوس شیم. من رفتن سال دوم و اونم سال سوم. خب خیلی سخته آدم یکیو هر روووووز ببینه! و هیچی نتونه از حسش بگه! سال سوم دنیای شیرینی که از رویاهام به اون ساخته بودم تموم شد. اون پیش دانشگاهی رو دیگه تو دبیرستانمون نموند! هیچی دو سال با عشقش زندگی کردم. واسش گریه کردم. وااای خدا می دونه چند بار تو مسیر برگشت تعقیبش کردم! به بهونه شهر کتابی که نزدیک خونشون بود صد بار دنبالش رفتم. ولی حتی خونشونم پیدا نکردم! بعداً هم هر چی تو فیس بوک گشتم نبود که نبود!
پیش دانشگاهی با فشار زیادی واسم می گذشت، البته یه سال و خورده ای از ندیدن سعید می گذشت و دیگه به ندیدنش عادت کرده بودم. مساله این بود که فشار دبیرستان ما رو ریاضی و تجربی بود، من هم که واسه فرار از ریاضی رفته بودم خیر سرم تجربی. ولی ای کاش همون ریاضی رو می خوندم چون به هر حال باید همه درسهای ریاضی رو هم می خوندیم. بالاخره تصمیممو گرفتم که زبان بخونم، شانس آوردم دبیرستانم باهام همکاری کرد و کمکم کرد. سال ۸۸ کنکور دادم و خوش بختانه زبان قبول شدم! ولی خب از همون روز اول مهر اون مشکل واسم پیش اومد و چیز زیادی از سال اول دانشگاهم نفهمیدم! تا این که نمی دونم باز چه مرگم شد که پارسال تو همون ماه قشنگ و داغ خرداد، واسه دومین بار عاشق شدم. منتها این بار خیلی احمقانه تر! نه طرفمو از نزدیک دیدم، نه میدونم اصلاً هم حسه یا نه! یه عشق یه طرفه که فکر می کنم هر چی زود تر تموم شه خیلی واسم بهتره! البته الان یه کم سر عقل اومدم و دیگه آتیشی نیستم! اه چرا این جا اموتیکونای یاهو رو نداره؟؟؟ الان میخوستم علامت خجالت بذارم :)))
خلاصه این سر گذشت من بود! خوبه دوست هموفوب ندارم هنوز تو وبلاگم وگرنه کلی باید میشستم قصه: عزیزم همجن*گرایی بیماری نیست رو بگم!!!
پ.ن ۱: حالا راجع به اونم میگم واسه هموفوبها! به خصوص خوشگلاشون :)))))
پ.ن ۲: ببخشید اینجوری می نویسم همجن*گرایی هاااا!!!

۱۳۹۰ مرداد ۱۸, سه‌شنبه

آغاز

سلام
هیچ وقت فکر نمیکردم وبلاگ نویسی اینقدر سخت باشه، اصلاً فکر نمیکردم یه روز بخوام وبلاگ بنویسم. ولی یه جاهایی آدم تو زندگیش یه تصمیمهایی می گیره که شاید اون ها مسیر زندگیش رو واسه همیشه عوض کردن.
من بیشتر از یک ساله که اینجور معتاد وبلاگ خوندن شدم، دقیقاً خرداد پارسال بود. غریبه ۸۹ اولین دریچه بود برای من واسه ورود به این دنیای جادویی. نمی خوام تو پست نخستم خیلی درازگویی کنم اما خیلی چیزها هست که باید بگم و چه مسئولیت سنگینیه این گفتن ها!
از بکگراند و دوستهایی که لینک شدن میتونین حدس بزنین. ولی زیاد به خودتون فشار نیارین، به زودی مفصل میگم.
پ.ن.: یه بار سنگینی از دوشم برداشته شد... آخییییش!!!