۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

*من و من*







 من می خواهم دستان او را بگیرم


 من اما


 دستان من را می گیرم


 اینجا من ام که بر من فرمان می رانم


 من ام که عقل را


 بر قلب چیره می کنم


 اما من


 نمی توانم بیشتر از چند ثانیه


 بر من پیروز باشم


 باز هم آن من ام


 که دلم را


 پادشاه تنم می کنم


 من را من، نیرو می دهم


 من میگویم


 من او را می خواهم


 من می خواهم بگویم


 نه، این ناشدنی است


 اما من نمی گویم


 چون می دانم


 روزی


 جایی


 به او می رسم


 چه آرام و با ترحم


 دست من را رها می کنم


 می گذارم بروم


 پرواز کنم


 سبک بال


 من دوست دارم من را


 که از من، منی می سازد


 که هر کسی نمی تواند مانندم باشد


 اکنون که من دستان او را گرفته ام


 در رویایم


 دست کم آرامم


 گذاشتم من


 برای چند لحظه ناقابل


 خوب آرام باشد


 من چقدر من را دوست دارم


 ۹۰\۱\۲۵

۶ نظر:

ادی گفت...

معنی زیبایی داشت رضا جان
من دوست دارم من را
که از من، منی می سازد
که هر کسی نمی تواند مانندم باشد
اکنون که من دستان او را گرفته ام
در رویایم
دست کم آرامم
این تیکشو خیلی دوست دارم

Reza Cupid Boy گفت...

مرسی ادی که خوندیش! معمولاً خواننده ها حال شعر خوندن ندارن!!! اونم این که خیلی گیج کننده هستش!!! خودمم یه موقع هایی که می خونمش قاطی می کنم ضمیرا رو!!‌:)))

ادی گفت...

احساس کردم مال یه آدمه مه شیزوفرنی داره :) دو شخصیتس
شوخی می کنم فک می کنم منظورتو گرفتم، من به ادبیات علاقه مندم رضا جان، خوشم اومد از این شعرت

Reza Cupid Boy گفت...

نه ادی جونم شوخی هم نباشه موردی نداره! به هر حال همه ما به خاطر فشار های رومون یه جورایی دو تا شخصیت داریم!!! من هم بدم نمیاد از ادبیات ولی تو معلومه که این کاره بازی!!!‌:))))

مهرزاد گفت...

من من من!خود پرستی تا چه حد؟

Reza Cupid Boy گفت...

مهرزاد!!! این چه ربطی به خودپرستی داشت؟ :-oاین دو تا من عقل و احساس بودن!