۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

I am the LUCKIEST guy EVER!!!


 امروز قسم خوردم دیگه هههههههرررررگگگگگز توپیچ  هیچوخخخخخخخخخخخخخخخخخت با
هفتاد هشتاد تا نرونم
خیلی تجربه بدی می شد بشه
یه تصادف وووووحشتناک
یه ور تریلی
یه ور گاردریل
یه ور دره پشت خروجی شیخ فضل الله به همت
وااااااااااااااای
خداااااای من
من الان حال خوشی ندارم
:))))))
هی داد می زنم و بلند بلند می خندم و آهنگ می خونم
آخخخخخخخخه اگه اون بلایی که از سر من گذشت ازسر تو هم میگذشت الان همینطوری بودی

واااای
اصن یادم رفت بگم چی شد
=))))
فرمون تو پیچ از کنترلم خارج شد
هی چپ هی راست
وااااای
تموم بقیه مسیر رو از لاین سرعت اومدم
ولی با سرعت ۶۰ تا
:)))))
حواسم نبود
مویی رد کردم ینی
یه وجب هم تا گاردریل نمونده بود
شانس آوردم پشتم ماشین نبود
سمت راستم یه تریلی بود که بدبخت ریده بود تو خودش من رو تو این وضعیت چپ و راست کردن می دید
بیچاره بدبخت فلک زده ست دوس پسرم با این رانندگی ای که من دارم! :))))
صبحش هم نمی دونستم همه تهران زوج و فرد شده
از جردن پیچیدم تو همت پلیسه مثه ان جریمه م کرد

واااااای وااااییی
ینی اونقد الان که می نویسم هیجان دارم که از در که اومدم یه آبجو وا کردم
بعدشم کلی الویه و کتلت اینا مثه خر خوردم
اصن نفهمیدم کی خوردم

آهان
امروز آخرین روز دانشگا محسوب میشه واسه من
کلاً    هااااا
آخه ترم دیگه یه تفسیر قرآن دارم، یه تاریخ امامت، یه اندیشه ۲
همین
۶ واحد
واسه همین امروز که پروژه رو دادم مثه یه خر خوشحالم
:))
ولی تحربه باحالی بود اون بلایی که نزدیک بود سرم بیاد

بوووس

اینو دارم یه ربع بعد از انتشار پست می نویسم:
اونقد هول بودم که یادم رفت اصن!
دیروز اولین جلسه لیزرم  بود!
دکتره بهم نگفته بود می تونم کرم بی حسی هم بزنم!
واسه همین کلی سوخت!
ولی خب من که خوشحالم کلی! =)) مامانم فقط هی غر میزنه میگه لیزر خطرناکه!
واااای الان که یادش میفتم مورمور میشم! انگار هشتاد تا سوزن بزنن بهت.
یه تیکه فرانسوی تو کتاب Café Crème بود که اگه اشتبا نکنم از این قرار بود:
Il faut souffrir pour la beauté
D:

۱۲ نظر:

Vartan گفت...

:)) با اون دس فرمونت :))
تبریک بابت تموم شدن دوره‌ی کارشناسی و شروع لیزر :) :*

پسر مهاجر گفت...

سکوت میکنم پسر

زیاد بهش فکر نکن همه ی روزی میمیرن

حالا تو حاده
یا بستر


ب ووووووووووووووووو س
از اون بوس های حل به هم زن شد

پسر تنهای خسته گفت...

سلام
پس خدا خیلی دوستت داشته که الان زنده ای!
البته برای منم موارد مشابه زیاد پیش اومده، مثلا یه بار حواسم به جایی بود میخواستم از خیابون رد بشم که نمی دونم چی شد این کارو نکردم، اگه یه قدم برداشته بودم الان توی بهشت با یه غلمان بی اف شده بودم :پی
حالا کجات رو لیزر کردی؟!

Maahan گفت...

هه. من یه بار توی پادگان ماشین رو ور داشتم، شروع کردم به گاز دادن، باید می‌پیچیدم توی یه بلوار، دیر یادم افتاد، به عبارتی می‌شه گفت پیچ پیچیدم و من نپیچیدم. آردی رفت توی بلوار از اون سرش در اومد و یه درختچه هم توی میل‌لنگ‌اش گیر کرد. 48 ساعت بازداشت شدم، تازه کچلم هم کردن :))))

Reza Cupid Boy گفت...

وارتان مرسسسی! همچین شروع لیزر هم در کار نیست! درد داره بابا! :(
پسر مهاجر آره راس میگی از دیروز همه ش دارم بهش فک می کنم! بیخیال شم بهتره!
پسر تنهای خسته!!!! :)) نمی دونم چی بگم!‌ من اگه بودم الان در کنار اون غلمان بودن رو ترجیح می دادم! ولی خوشحالم تو زنده ای! :)))) گردنم رو لیزر کردم فعلاً!
ماهاااااان چقد وحشتناک! من اگه بودم از خجالت می مردم! :)))) بعد خسارن ازت نگرفتن! خوبه والا! ای کاش تو شهر هم اینجوری بود! =))
بوووس

آق دایی گفت...

آخه چرا مواظب نیستی شوما پسرم؟؟ نمیگی نیمه گمشده ات تنها میشد اگه تو می مردی؟؟ اون بیچاره الان معلوم نیست کدوم گوشه دنیا نشسته منتظر تو!!! =)))

saman گفت...

واييييييييييي....تصادف خيلي موقعيت وحشتناكيه...خودم به سخصه كه تا حالا تصادف نكردم ولي همن يه هفته پيش عواقبش گردن يكي از اعضاي خونوادمون رو گرفت...
مواظب خودت باش رضا جون...

بوووووووووووس

amir گفت...

به اینا میگن قاتی کردن
عزیزم قاتی کردی!
مواظب باش خب...
اصن کی به تو گواهی رانندگی داده؟...باید تیر بارانش کنن

پدرام گفت...

=))
من بودم تا چندروز از شوکش بی اشتها میشدم!
اون تیکه آخر هم خوب اومدی واقعا
کلا من با دردی که لذت و زیبایی یا هرچیز خوب در پی داشته باشه موافقم
واحدهای دانشگاتون تو حلقم o.O
مگه علوم دینی میخونی :دی ؟!

Zhobi Ashki گفت...

خوب حالا بگو با دوست‌پسرت مشغول چه کاری بودین که این اتفاق افتاد؟
امیدوارم این بار دست منکرات بیفتین، پلیس بیچاره روش نشده بگه... :P
نگو تنها بودم که قبول نمیکنم :P
ضمنا لیزیک تا سه ماه اذیتت میکنه، حالا حالا باید بکشی، اما دردش یه هفته
از اون کرم‌های بی‌حسی به جای دیگه‌ای نمالی :P

Zhobi Ashki گفت...

منمممممممممم آبجووووووووووو میخواممممممممممم :P ;)

Reza Cupid Boy گفت...

آق دایی خیلی از زاویه قشنگی به داستان نگا کردی! :)) واقعاً به این جنبه ش فک نکرده بودم! :x
سامان جونم امیدوارم مشکلی واسه اون عضو خونواده ت پیش نیومده باشه! من تجربه تصادف هم دارم خودم! :(
امیر واقعاً اون آدم باید تیربارون شه بعدش هم ۱۰ بار اعدام! :)))) قاطی قاطیم من!
پدرام عزیزم من علوم دینی؟ ادبیات انگلیسیم خیر سرم! :)) بعدش هم شما نام Nervous Eating به گوشت خورده؟ من اون روز اونجوری بودم :))
ژوبی یا اشکی (نمی دونم کدومتونید ولی حدس می زنم اشکی باشه!) :)) بابا کی آخه از سر جلسه امتحان میره با دوس پسرش به سمت خونه؟ مگه اینجا اروپائه؟ :)) بعدش هم این که آبجوی بی الکل بودا! خیلی ذوق نکن! خواستم از واژه عربیش استفاده نکنم!‌:))
لیزیک چشم نکردم که! لیزر پوسسسسست و مو و این حرفائه!
بوووس