۱۳۹۱ دی ۱۹, سه‌شنبه

Believe me! I've had darker days. :)

    صب بخاطر این که برم فقط پای برگه حضور تو جلسه امتحان رو امضا کنم (امتحانی در کار نیست، فقط پروژه باید بدیم) پاشدم رفتم یونی. از قضا معلوم شد که نیاز نبوده حتی واسه اون کار هم برم. برگشتنی هم باید واسه یه جلسه کاری می رفتم آموزشگاه. ۲۰ دقیقه دیرم شده بود و کلی دمبال جا پارک گشتم و در نهایت ناچار شدم رو خط عابر پارک کنم. ۱ ساعت و نیم بعد ماشین دیگه اونجا نبود. از یه افسره پرسیدم کجا بردنش، شماره ای داد بهم. رفته پارکینگ شرق تهران! واسه ترخیصش هم باید برم غرب تهران. اصن یه وعضی! =)) حالا وسط امتحانا و پروژه ها... مامانم از یه آشنای قدیمیش داره کمک می گیره و امیدوارم که پروسه سختی نداشته باشه. اولش خیلی کوووول و آروم بودم. بعد رفتم اینترنت داستانای وحشتناک مردم رو خوندم از این که چقد سخت ماشیناشون رو مرخص کرده ن و ماشیناشون آسیب دیده و این حرفا! :(
     بعد الان یه نمه سردرد گرفتم! دیدم مال اعصابه. چند تا فحش رکیک به خودم دادم و با خودم گفتم خاک بر سرت، آدم که زیر نکردی. فدا سرت عزیزم. بشین واسه امتحان نقد ادبی فردات بخون و اون آشنای مامانت هم همه کارا رو می کنه...
    دلم یه چیز شیرین خواست بعد یادم اومد نمی تونم چیزی بخورم. حالا شاید یه قهوه بتونم بخورم یا یه چایی ای چیزی.

  یه چیزی تو این مایه ها! :))))))

۱۱ نظر:

Vartan گفت...

اوه اوه، ایشاللا زودتر ماشینت رو پس بدن که مجبور نشی به خودت انقد سختی بدی چیزای کم کالری مثل عکس بخوری :))) :*

Reza Cupid Boy گفت...

به به جات خالی! دس پخت بست فرند یونیم بود! :)))) البته مامانش!
بوووس

Vartan گفت...

:D نامرد خووو ی ذره‌شو برام نگه می‌داشتی :)) این خیلـــی خوبــه =P~

Unknown گفت...

اوه اوه...خدا كمك كنه ايشالا زودتر آزاد شه آره خيلي دنگ و فنگ داره...
حالا تو بشين درستو بخون نيفتي گلم...:)))

Reza Cupid Boy گفت...

وارتان شانس آوردیم امروز آزاد شد!
سامان مرسی عزیزم از انرژی مثبتی که دادی! آزاد شد! :))
بوووس

Vartan گفت...

:D مبارکه شیرنی باید بدی :D ازینا که تو عکسه

amir گفت...

تا تو باشی و از این کارای بد نکنی!

Reza Cupid Boy گفت...

وارتان باشه! می گم باز بپزه! :))
امیر جان بخدا دیگه درس عبرت شد واسم! :)
بوووس

saman گفت...

به به...آقا تبريك ميگم...
بوسسسسسسسسس

شایان گفت...

همچین میگه آزاد شد انگار نسرین ستوده آزاد شده یا میر و شیخ
ه ه ه ه
از خواندن پستت شاد گشتیم
بوس بوس

Reza Cupid Boy گفت...

سامان جون چشم! با این بلاهایی که سر ما میاد باید شیرینی فروشی بزنم! :))
شایان من خودم آزادی خرمشهر مد نظرم بود! =)))
بوووس