۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

Düşünüyorum, düşünüyorum...bulamıyorum!!!

                                               نیازه بگم چرا نبودم و کامنت پاسخ ندادم؟ خب نه!
    ثبت نام کنکور ارشد نزدیکه. و من تازه فهمیدم که رشته زبان شناسی همگانی اصن تو زیرمجموعه انگلیسی نیست و اکثرش هم پارسیه و بعد هم تو دانشگاه کلی باید ریاضی و آمار و اینا بخونی! تو رشته های شناوره، ینی میشه در کنار رشته اصلیت این رو هم بدی! جالبه چشَم به رشته زبان و فرهنگای باستانی خورد و خیلی ازش خوشم اومد، اون هم شناوره! فک کنم رشته اصلیم رو زبان و ادبیات انگلیسی بزنم. زبانشناسی رو اینجوری نمی خوام! دست کم تو ایران.
     داشتم به این فک می کردم که چرا اینجوری شد؟ چرا الان؟ دقیقاً سالی که من داره درسم تموم میشه، باید دلار بشه ۴ تومن! یعنی شانس رفتن آدم هم بشه یک سوم! اصن به این فک می کردم که چرا باید رفت؟ چرا من باید انرژیم رو صرف یاد گرفتن زبونایی کنم که تازه بتونم با جون کندن پس از سالها فکرم رو به اون زبونا بیان کنم؟ چرا من انگلیسی یا فرانسوی بدنیا نیومدم اصن! یا حتی اسپانیایی! مسخره اس این پرسشا، بچه گونه اس! ولی خب یه جاهایی دوس داری بی منطق شی! واااای منطق! دارم دیوونه میشم، ای کاش مثه همه کسایی که گاو و گوسپند می خونمشون بودم! دست کن عذابام محدود میشد به مادیات، دیگه فکرم آزاری نمیدید! الان ولی هر دو عذاب رو دارم. به این فک می کنم که چقد راه رو میتونم برم، چقدر دستم بازه! ولی چه اهمیتی داره وقتی ضعیفی، تمبلی، نمی تونی تصمیم بگیری! من قبول دارم از خودم توقع بیش از حد معمول دارم، تو همه چی. همین که همیشه تحت فشار زمانم و فک می کنم که همیشه چیزای بیشتری تو همه زمینه ها هست که من باید یادشون بگیرم تاکیدی بر حرفم. خیلی بده، من همیشه میون فامیل و خونواده به عنوان یه آدم مصمم شناخته می شدم و فک کنم هنوز هم اگه از ذهن بیمارم آگاهی نداشته باشن، همین فکرو می کنن. ولی الان اونقد نامصمم شدم که حالم از خودم به هم می خوره. حتی اگه خیلی خیلی هم خوش بین باشی و به قانون جاذبه هم باور داشته باشی و بخوای هیچ کاری هم نکنی و بذاری تقدیر خودش کارات رو جور کنه(همونطور که واسه خیلیا می کنه) باز هم وقتی نامصممی، حتی نمی تونی تصمیم بگیری چه فانتزی هایی بهتره؟ چه آرزویی بکنی بیشتر بهت حال میده. حال این که با توجه به شرایط کنونیت، بدترین اون آرزوها هم واست مثه خواب و رویا و خودت هم اینو میدونی ولی مثه احمقا دمبال بهترینی هستی که نمی دونی اصن هست یا نه. من میتونم یه استاد زبان شم، میتونم خصوصی درس بدم و پول پارو کنم، میتونم اصن برم تو کار بیزینس و بشم مشاوری چیزی که از زبان دونستنش استفاده کنن. میتونم دوره ببینم واسه کاری که دوسش ندارم. میتونم برم موزیک یاد بگیرم که دوسش دارم ولی از ریاضی بودنش می ترسم، میتونم نقاشی کنم اگه کلاس برم چون اون رو هم دوس دارم. می تونم بنویسم. داستان بنویسم و چاپشون کنم و یه نویسنده مشهور شم. می تونم برم اروپا یا هر جای دیگه و یه رژیم سخت بگیرم و ۱۰ کیلو لاغرتر شم و مدل شم! قدش رو دارم خب! :))
می تونم فرهنگ و زبان هایی باستانی رو تو یه دانشگاه خوب خارج از ایران بخونم و همونجا هم بمونم و پژوهشگر و مدرس شم. ولی من تو مود درس خوندن ورزش کردن، رژیم گرفتن، کار کردن و حتی خیلی بیرون رفتن هم نیستم! خیلی تمبل شدم، خیلی زندگیم لش و عشق و حالی شده، همه اش بیرون با دوستا، همه اش پای سریالایی که دانلود می کنم و فیلمایی که جدید میان و من وظیفه امه ببینمشون، همه اش تو عالم آهنگا و سلبریتیا! همه اش خوردن اسنک و لم دادن تو تخت و کتاب خوندن(اون هم نه درست و حسابی، ۲ صفه از این ۲ صفه از اون!)، کجا کدوم کافی شاپ تازه وا شده، کجا فلان مارک شعبه زده... و اینجوری اصن نمیشه! شاید فک کنین دلیلش مسائل اعتقادی یا عاطفی باشه، اعتقادی رو نمی دونم، ولی اگه عاطفی باشه، نفرین به ذات ضعیف انسانی که واسه زنده موندن و شکوفاییش نیاز به یه انسان دیگه داره!

۱۷ نظر:

نقطه چین ها . . . گفت...

شاید زندگی واقعا همینی باشه که میگی..آخه اونور مگه چیکار میکنن؟؟..تازه اونام دغدغه های مارو ندارن..که انگار بازم میشه همون تمبلی که گفتی!!..پس به جای فکر کردن به این چیزا..باید راضی باشیم..نه مادی گرا..که روز به روز توقعات مارو بالا میبره..و آخرش میبینی هیچی هنوز نداری..و به داشتن یه مداد هم راضی نیستی!..چه برسه به بقیه چیزا!!

محمد گفت...

درد بی شوهریه!! اگه یه شوهر با دیسیپیلن و مقرراتی داشته باشی که تا پاتو کج گذاشتی یه پس گردنی بهت بزنه، زندگیت قشنگ میفته روی روال!!! :D

حالا از شوخی گذشته، مهمه که ادم توقعاتش رو کتناسب با سن و وضعیتش مطابق کنه. البته این به معنی کم توقعی نیستا. واقع بینیه. خودمم خیلی پر توقعم و به هرکدوم از خاسته هام که میرسم راضی نیستم و بازم بیشتر میخام. در حالی که شاید از دید بقیه وقتی منو با هم سن هام مقایسه کنن، خیلی هم موفق به نظر بیام!! در حالی که خودم راضی نیستم هیچوقت

amir گفت...

"نفرین به ذات ضعیف انسانی که واسه زنده موندن و شکوفاییش نیاز به یه انسان دیگه داره"موافقم صددرصد

Reza Cupid Boy گفت...

آره یوسف می دونم چی میگی، ولی این ذات بشره دیگه! هی بیشتر می خواد و راضی نمیشه هرگز! ولی بدبختی این مادیگرایی هم ذاتمونه! کاریش نمیشه کرد! :(

محمد: از کلمه شوهر حالم به هم می خوره! :)))) شرمنده دایی. آخه می دونه آدم نگا می کنه میبینه همه هم سناش دارن یه گهی میشن! بعد فقط خودت موندی و هیچ غلطی نکردی! :(

امیر چاکریم!

بوووس

Vartan گفت...

تقدیر؟!!!!
درباره نقاشی، موسیقی، نوشتن و ... باید تجربه‌اشون کنی و ببینی به کدوم می‌خوری، تجسم آدم از یک سری کارا با واقعیت اون کارا خیلی وقتا فاصله داره :) (می‌دونم نوشتن رو تجربه کردی:*)
بسنج، تجربه کن و آخر سر انتخاب :) به خودت هم به اندازه کافی وقت بده :) :*
(چه قده حرف زدم :)))‌

Reza Cupid Boy گفت...

آره وارتان تتققددییرر!!! خودشه! نکنه بهش باور نداری؟ :)
وارتان همه اش فک می کنم و البته می دونم که از نظر سنی چه بسا که واسه خیلی کارا دیر شده باشه! باید خوب فک کنم و یکی رو انتخاب کنم و برم دمبالش!
بوووس

آرش سعدی گفت...

سلام رضا
مثل منی پس
من میگم بیا مشکل من رو تو و مشکل تورو من حل کنیم ;)

virgin گفت...

تظاهر و ادا نیست اگه بگم خودم رو عینا توی این نوشته دیدم ! بعضی جملاتت عینا چیزی بود که توی ذهنِ من وول می‌خورد

منم خیلی تمبل بازی در میارم ، اون بخشی هم که میام تلاش کنم حواسم به درو دیفال و غم و غصه و وای قلبم و آخ دلم ،پرت می‌شه و یهو می بینی کلی خوندی ولی هیچی متوجه نشدی !

بعضی وقتا فکر می کنم نیاز به تراپیست دارم !
دقیقا هم نتیجه گیریِ آخرت رو داشتم ، ولی نه با فُش ، با یه حالتِ فقدان :))
ینی هی میگم کاش یه دوس پسر داشتم که حواسم دیگه پرت هیچکس و هیچی نمی‌شد ؛ مثلا این شازده می‌شد مرکز توجهم !

مخسره م نکن ، فانتزیِ بسیار واقعی ای هست که من دارم !

ناشناس گفت...

ها اون قبلی من بودم ! :D

Danials گفت...

سلام
با اجازه وبلاگتون رو تو لیست وبلاگم اد می کنم
موفق باشی :))

Vartan گفت...

نه، باور ندارم :)

غریبه 92 گفت...

یه جاهایی دوست داری بی منطق شی ؟ .. الان به نظرت تو کجای زندگیت با منطق بوده که اینجا باشه :))

Reza Cupid Boy گفت...

آرش من حاضرم ولی جون من یه بار دیگه جمله آخرت رو بخون! :))

نه میم جان ابداً مسخره ات نمی کنم! من هم عمیقاً، چه بخوام چه نه، به این باور دارم که رابطه عاطفی و داشتن یه پسر تو زندگیم میتونه خیلی بهم کمک کنه و به هر حال این مساله قابل نفی نیست.

سلام دانیال جان! افتخاریه واسم! خیلی عجیبه واسم که چرا تو بلاگ رولم نیستی! آخه من میخوندمت همیشه! :(

وارتان من باید باهات حرف بزنم! :))

غریبه یه بار اگه یه حرف درست زده باشی تو زندگیت، همینه بوده!

بوووس به همه

پسر تنهای خسته گفت...

این کارای آخری هم که گفتی بد نیست! ولی خب شاید ماهی یه بارش حال میده، اونم واسه تنوع، اونم اگه آدمشو پیدا کنی (اصطلاحا پایه داشته باشی!) بیشتر از اون دیگه لوس میشه!!!
ولی رژیمو پایه تم :P

Reza Cupid Boy گفت...

آره خب این هم هست! همه چی زود تکراری میشه واسه بشر! :)
بابا من جالا یه چیزی واسه رژیم گفتم شما جدی نگیر!
بوووس

آرش سعدی گفت...

جمله ی آخرم رو بزار به پای محدودیت زبان فارسی ;)

Reza Cupid Boy گفت...

آرش آره؟ یو نو! :))
بوووس