۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

این چه حس و حالیه؟ :)) ای واااای من!!!

   پنجشنبه عصری از کلاس اسپانیاییم بر می گشتم! رسیدم صنعت نشستم تو اتوبوس! خب دوباره یه مسیر ۲۰ دقیقه ای مثه همه روزای دیگه! صندلی های دم در پر بود! تقریباً وسط نشستم! یه ۵ دقیقه گذشت دیدم دو تا پسر اومدن ردیف جلوی من نشستن! هر دو خوب به چشم دوست پسری :)))) ولی یه جای کار می لنگید! از لحظه اول که نشستن سمت راستیه چسبید به چپی! دسش رو انداخت گردنش و هی می خندید و فاصله اش هم با گونه دوستش ۲ میلی متر بود! دوستش یه کم معذب بود، معلوم بود! من تا اومدم به این چیزا فک کنم دیدم که همون راستیه بد جوری داری عقبش رو می پاد! صورتش رو کامل می دیدم اونقد تابلو برگشته بود! از چهره اش خوشم اومد! دقیقاً فانتزی پسر مورد علاقه من بود! موی خرمایی نرم بلند! پوست روشن، چشای درشت! ته ریش بلند! یه برونِت عاااالی یعنی!  فقط هیکلش ۲۰ نبود! :))))
   خلاصه  این آقای خوووووب که هی چسبیده بود به بی افش، بر میگشت ۵ ثانیه یه بار و زل می زد به من! دوس پسرش مشغول تلفن و اینا بود نمی فهمید! اینم اونقد بهش چسبیده بود که اون بدبخت اصن فک نمی کرد که مشغول دید زدن یه جای دیگه باشه! خلاصه یواش یواش داشتم معذب می شدم! ولی از یه طرف هم تنم می خارید! عینک آفتابیم رو برداشتم بهتر بتونه ببینه من رو :))  ولی الان که فک می کنم چشاش خیلی هییییز بود! یه جورایی ازش می ترسیدم! بعد جالبیش این بود که زل که می زد، نگاش می کردی، نگاش رو نمی دزدید! آهان این رو هم بگم که من هم از همون اول دسبند رنگین کمونم رو یه جوری نشونش دادم که حساب کار دسش بیاد! ولی مثینکه ایشون قبل از دیدن دسبند طعمه اش رو انتخاب کرده بود! به ایستگاهی که باید پیاده میشدم داشتم می رسیدم! اون روز بر خلاف همیشه که یه ایستگاه زودتر پیاده میشم تا پیاده روی کنم، نمی خواستم این کار رو بکنم چون باید می رفتم شهرکتاب و می ترسیدم ببنده اگه دیر برم! خلاصه اونقد هول شده بودم که طبق عادت یه ایسگاه زود پیاده شدم! وقتی که داشتم پیاده میشدم زل زدم بهش! ولی اون که مثینکه از سربزیری و شرم و حیای من!!!! ناامید شده بود، دیگه نگاه نکرد! بعد که پیاده شدم دیدم اصن حالم خرابه! تا حالا همچسن تجربه ای نداشته بودم! :))))
   فردا واپسین امتحان رو می دم و خلاااااص! البته هنوز هیچی نخوندم و کمتر از ۱۲ ساعت مونده به آزمون! :)))) خیلی امشب انرژی دارم نمی دونم چرا! تازه می خوام ورزش کنم الان بعدش هم درس =))

پ.ن: اون روز فهمیدم اصن استعداد جندگی ندارم :))))) خاک تو سرم با شرم و حیام!!! =)))

۱۰ نظر:

کوتاه گفت...

پس این جندگی بوده؟
پس من جنده ام؟
البته من اعتقاد دارم که مفهوم جندگی و مصداق جنده یه رابطه معکوسه
یعنی اگه کسی رو بهش میگن جنده و دیگران میکننش
این معکوسه
دیگران جنده هستن
بوسس

غریبه 92 گفت...

تو استعداد چی داره .. اه .. به همین استعدادت دلمون خوش بود که از اونشم آبی گرم نشد :))
غصه نخور ، دعا کردیم این ترم مشروطیت رو شاخشه ;)

نقطه چین ها . . . گفت...

توام مثه کارتون شینسه نشان مخصوص حاکم بزرگ داری..تا یه خبری میشه زودی درش میاری! :-))
در مورد کسایی هم که اینطوری زول میزنن باید بگم آدمای پایبند و قابل اعتمادی نیستن..واقعا باید ازشون ترسید!..

یوسف

ناشناس گفت...

بیخیال.هر کاری تمرین میخواد.
من تا اخر این هفته امتحان دارم. :-(

مهرداد گفت...

حافظ میگه
در نظربازی ما بی خبران حیرانند

Reza Cupid Boy گفت...

تو مهدی؟ دید به دید زدنای پسرا مثه چیییییی جواب میدی نه؟؟؟ واسه این میگی که: من هم جنده ام یعنی؟ :) نمی دونم والا هرکی خودش میدونه چجور آدمیه!
ولی من تعریفم از جندگی اینه که کسی که زیاد خیانت کنه! به خودش، به تنش، به پارتنرش! حالا چه بده چه بکنه!
بوووس

Reza Cupid Boy گفت...

غریبه جان خدا امیدات رو ازت نگیره! :))
یوسف آره دقیقاً!!! میذارم تو کیف پولم وقتایی که دسبنده با لباسام جور نیست(آخه شونصد رنگه)، بد تا کیِس می بینم دسم میکنمش :))) الان هم که فک می کنم دیگه دوس ندارم همچین اتفاقی واسم بیافته!

Reza Cupid Boy گفت...

اِلی موافقم باهات دختر! این ها همه اش آدم رو آب دیده می کنه!‌:) تا آخر این هفته؟؟؟ :-o
خدا صبر بده بهت!
مهرداد والا ما که نظر بازی ای نکردیم! اون آقا خوشگله می کرد، من هم هی سرخ و سپید می شدم :)))

ادی گفت...

شرم و حیات منو کشته رضا :)))) میگم تو خونه میمونی با این همه شرم و حیا ها

Reza Cupid Boy گفت...

اِدی آره بخدا!!! اصن باید یه کم برم بیرون :)))