۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

Shaving

تازگی کشف کردم که چقدر shaving makes u feel GOOOOOD
DDD:


پ.ن: الان کلی فحش بارم می کنین که یه کاره اومده مزخرف میگه ما رو هم علاف کرده :))))


۱۳۹۰ بهمن ۲, یکشنبه

مَثَل

   کبوتر با کبوتر، باز با باز
                                    کند همجنس با همجنس پرواز
هیچ وقت زبون پارسی رو دوست نداشتم، تنها در حد این که زبون مادریمه! همین! ولی بعضی وقتا می بینم بعضی مثل هاش چقد مناسب حالمونه! :)) مثه همین بالایی! تا حالا بهش فک کرده بودین؟

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

تریلوژی

سکس یه چیزه، عاطفه و احساس یه چیزه، سکس عاطفی و احساسی هم یه چیز دیگه! (آخری تو کتم نمیره خیلی)



واسه همین هم نتیجه گرفتم نه پورن بده، نه عشق، نه ازدواج!

این چه حس و حالیه؟ :)) ای واااای من!!!

   پنجشنبه عصری از کلاس اسپانیاییم بر می گشتم! رسیدم صنعت نشستم تو اتوبوس! خب دوباره یه مسیر ۲۰ دقیقه ای مثه همه روزای دیگه! صندلی های دم در پر بود! تقریباً وسط نشستم! یه ۵ دقیقه گذشت دیدم دو تا پسر اومدن ردیف جلوی من نشستن! هر دو خوب به چشم دوست پسری :)))) ولی یه جای کار می لنگید! از لحظه اول که نشستن سمت راستیه چسبید به چپی! دسش رو انداخت گردنش و هی می خندید و فاصله اش هم با گونه دوستش ۲ میلی متر بود! دوستش یه کم معذب بود، معلوم بود! من تا اومدم به این چیزا فک کنم دیدم که همون راستیه بد جوری داری عقبش رو می پاد! صورتش رو کامل می دیدم اونقد تابلو برگشته بود! از چهره اش خوشم اومد! دقیقاً فانتزی پسر مورد علاقه من بود! موی خرمایی نرم بلند! پوست روشن، چشای درشت! ته ریش بلند! یه برونِت عاااالی یعنی!  فقط هیکلش ۲۰ نبود! :))))
   خلاصه  این آقای خوووووب که هی چسبیده بود به بی افش، بر میگشت ۵ ثانیه یه بار و زل می زد به من! دوس پسرش مشغول تلفن و اینا بود نمی فهمید! اینم اونقد بهش چسبیده بود که اون بدبخت اصن فک نمی کرد که مشغول دید زدن یه جای دیگه باشه! خلاصه یواش یواش داشتم معذب می شدم! ولی از یه طرف هم تنم می خارید! عینک آفتابیم رو برداشتم بهتر بتونه ببینه من رو :))  ولی الان که فک می کنم چشاش خیلی هییییز بود! یه جورایی ازش می ترسیدم! بعد جالبیش این بود که زل که می زد، نگاش می کردی، نگاش رو نمی دزدید! آهان این رو هم بگم که من هم از همون اول دسبند رنگین کمونم رو یه جوری نشونش دادم که حساب کار دسش بیاد! ولی مثینکه ایشون قبل از دیدن دسبند طعمه اش رو انتخاب کرده بود! به ایستگاهی که باید پیاده میشدم داشتم می رسیدم! اون روز بر خلاف همیشه که یه ایستگاه زودتر پیاده میشم تا پیاده روی کنم، نمی خواستم این کار رو بکنم چون باید می رفتم شهرکتاب و می ترسیدم ببنده اگه دیر برم! خلاصه اونقد هول شده بودم که طبق عادت یه ایسگاه زود پیاده شدم! وقتی که داشتم پیاده میشدم زل زدم بهش! ولی اون که مثینکه از سربزیری و شرم و حیای من!!!! ناامید شده بود، دیگه نگاه نکرد! بعد که پیاده شدم دیدم اصن حالم خرابه! تا حالا همچسن تجربه ای نداشته بودم! :))))
   فردا واپسین امتحان رو می دم و خلاااااص! البته هنوز هیچی نخوندم و کمتر از ۱۲ ساعت مونده به آزمون! :)))) خیلی امشب انرژی دارم نمی دونم چرا! تازه می خوام ورزش کنم الان بعدش هم درس =))

پ.ن: اون روز فهمیدم اصن استعداد جندگی ندارم :))))) خاک تو سرم با شرم و حیام!!! =)))

۱۳۹۰ دی ۲۷, سه‌شنبه

I may be dumb but I am not STUPID

 فردا دو تا امتحان دارم! ۸ صب و ۱ بعد از ظهر! ولی اومدم اینجا یه چی بگم و برم سراغ درسم!

   دوس ندارم هیچ وقت از حماقتام بگم! از سادگیام! از بی فکریام! خیلی عذابم میده که بپذیرم من هم می تونم اشتبا کنم! اما این یه چیز رو می خوام دست کم به خودم بگم که فعلا به این نتیجه رسیدم که کارای مهمتری از عشق و عاشقی و اینا دارم! اقتضای سنه یا هر چی که هست! فعلاً می خوام یه سری چیزا رو به خودم ثابت کنم! خیلیاتون می گین عشق وجود نداره و بهش نمی رسی و اینا! قبلاًها من مخالف بودم شدیییید! اما الان می خوام روش فک کنم!
   هر تلاشی که کردم نافرجام بوده! الان نمی خوام مثلاً بگم وای وای چقد من بدبختم ها! چون دیگه نمی خوام بختم در گرو یکی باشه که نیست، یا اگه باشه هم معلوم نیست بمونه! خیلی دخترونه است که فک کنی Prince Charming زندگیت یه روز میاد! خیلی تین اِیجری اِ! من هم یه ساله دیکه تین ایجر نیستم!
  دوس دارم یه کم بزرگ تر فک کنم! یادمه یه موقع واسه خاطر قبولی تو کنکور کاری کردم که بهش باوری نداشتم! التماس به خدا! واسه قبولی تو امتحان رانندگی هم همینطور! بعد یادم میوفته که اصن رو قولام وانمی‌ایستم! بعد عذاب وُژدان(همینه تلفظش حرف نباشه) هم نمی گیرم! بعد می بینم شخصیتم شده همین! بعد فک می کنم Homo homini lupus est و همین یه کم راحتم می کنه! آره انسان گرگ انسان دیگر است! پس چرا عذاب وژدان بگیرم؟
   یه فکرایی دارم تو سرم! آرزوهای بزرگ! خواسته های نفسانی و کاملاً هم نفسانی! آره فقط واسه خودم! بدون شِر کردنشون با یه عشق یا یه همچین چیزی! خودخواهیه؟؟؟ شاید! ولی می دونی از این خودخواهانه تر چیه؟ اون طبیعت و فلک و هرچی می خوای اسمش رو بذاریِ حرومزاده ای که با من این کار رو کرد! پس چطوره من از این به بعد یه کم دهن طبیعت رو صاف کنم؟ :)) 

    خل نشدم! اندیشه های اومانیستیم گل کرده! شاید تو من روح بوکاچیو یا پترآرک دمیده شده! هر چی هست بهتر از حماقت های عشقای نافرجامه! عشقای یه طرفه! صرفاً جنسی! ندیده! نشنیده! از رو نوشته و عکس و حسای کوفتی که چیزی نیستن جز یه مشت هورمون اضافی تو بدن که فقط از سر راهت منحرفت می کنن!  آهای جفتای عاشق بهتون بر نخوره! شما تو مسیرتونین! ولی من فک کنم واسه عشق ساخته نشدم! دست کم الان که خیلی مغرورم! :)
    بعد می دونی چی واسم جالبه؟ این هم حسایی که از اول راهمایی تا الانشون کلی داستان سکسی-عشقیِ راست و دروغ دارن تو زندگیشون و کوله بار از تجربه و شکست و لحظات خوب و بدن! من نمی فهمم من شاخ دارم یا اینا خیلی تارتَن که این جور واسشون غلمان ریخته بوده! نمی خوام توهین بشه(گرچه میشه) ولی آخه مگه بعضی شهرا و بعضی محله ها و بعضی دبیرستانا مریخین که اینجوری توشون داستان هست؟ :)))) و بعد باز به خودم فک می کنم که هر چی فک می کنم بیشتر به این فک می کنم که چقد من بی فکرم! یا اعتماد به نفس ندارم! یا اونقد دارم که همه حالشون ازم بهم می خوره! یا نمی خوره!(این واقع بینانه تره) یا شانس نمیارم!(نباید این کلمه رو گفت چون من به قانون جاذبه اعتقاد دارم) :))) نمی دونم! ولی یکی از اون فکرایی که تو سرمه، همینه! می خوام هر کی رو که می خوام، به هر طریقی مال خودم کنم! دختر، پسر، مرد، زن! فرقی نداره! این واسه تقویت نفس خوبه!
   نمی دونم چرا دارم شخصی ترین نقشه هام رو اینجا جار می زنم! شاید، شاید که نه! حتماً یه سری عقده شخصیتی دارم! اما آ دُن گیو اِ فاک!  این هم از همون برنامه های دهن صاف کنی طبیعته!

پ.ن: کامنتا رو خوندم و کلی خندیدم :)) همه رو جواب میدم عزیزانم! x:

۱۳۹۰ دی ۲۵, یکشنبه

عرق




خسته ای، آبشاری از میون پیشونیت براهه

عرقت امون نمیده به چشات

شور چون آب دریا، میسوزونه تا اعماق دو دیده ات رو

میری سمت حمام، و لباسات هر کدوم یه گوشه اتاق

همینطور که چشمام تعقیب میکنن گذر اون اندام اله گونه رو از میون راهرو

دستام مشغول در آغوش کشیدن پیراهنتن

صدای بسته شدن در حموم

و آغاز لذت یه دوش آب گرم

من موندم

با پیراهنت تو دستم

باز هم نوبت عشق بازی من و اون رسید

اولین کار

میفشارمش به قلبم

هنوز گرمای تن قشنگت بهشه

بعد بازش میکنم

دکمه هاش رو دونه دونه

با ظرافت

و در آغوشم میکشمش

باز هم گرمه

عمل سوم، میارمش بالاتر

میبویمش

میبوسمش

دوست دارم بوی عرق ملایمت رو بعد ورزش

پس از کار، یا یه روز دراز و شلوغ

لباست رو دلم نمیاد بشورم

چون بوی عرقت حیفه بخدا

مثل یک عطره

محرک، جذاب، مردونه، پسرونه

دوستش دارم من

بوی عطر عرقت مستم کرد

دامن از کف دادم


وای چقدر گرمه

چه بخاری، آره توی حمومم

پشت پرده اسرار تو

و چه لذتی که میون من و تو تنها یه پرده فاصله است

میبینم تن برهنه و خیست رو از پس این پرده نازک

برخورد دستای کشیده و خیست با سطح پرده

و برخورد قلب من با سق دهنم

بوی شامپوت، ژل دوشت، آره اون شامپوی خوشبختی که بدنت رو با هر اتمش لمس میکنه نشئه ام میکنه

باز هم دیر به خودم اومدم انگار

من و تو روبرو

نفهمیدم کی لباسهام رو در آوردم

اما میدونم، هدفم معلومه

خیره خیره مونده چشمهای حریصم به یه بخش قشنگ بدنت

سرخ، کشیده و داغ

تازش آغاز شد

انگار دیگه عادت کردی به این یورش هام

بی شرمانه به پیش میام

با تندی و بی رحمی تام

و برخورد دو دستم با تن چون کوره ات

و تحمل سینه ستبرت در برابر پدافند تنم

حس دو دست قوی تو دور کمرم

و سپس روی سر شونه پهنم

و دریدن صف موهای هنوز خشکم

قطره های بی رحم و داغ

مثل رگبار مسلسل میخورن به تن تو

و از اونجاست که کمونه میکنن همه اشون

سوی من

ولی من بی پروا در پی انجام همون ماموریتم

در پس چند پاتک آروم تو

بعد چند بار تلاش بی سود

تسلیم شدنت چه لذت نابیه برای من

و اجازه انجام هدف

بوسه

بر لبهای سرخ، کشیده و داغت

دیگه من هم خیس شده ام

و همونطور که مزه شیرین لبهات رو حس میکنم زیر این آب داغ، خیستر میشه بدن بی سپرم

برخورد میکنه هر لحظه بخشی از تن من به تن تو

هر دو داغ، هر دو خیس، هر دو خسته

پاتکی جانانه، نامردانه، در لحظه اوج لذت اون بوسه

با دو دستت روی شونه ام

با یک حرکت رعد آسا

موقعیتم رو عوض کردی تو

درد تو تک تک ماهیچه های پشتم

کوبیدی من رو به دیوار

و حالا تو وحشی شده ای

بوسه ها هنوز ادامه داره، بی وقفه

دیگه قطره های آب خیسمون نمیکنن اما

این رطوبت عذاب آور میشینه مثل شبنم

رو لب تو، رو تن ما

و هنوز هم بوسه، آغوش، گرما

این بار دیگه من چشمهام رو میبندم روی تو

و تو هم میشی ناخدا

با دو دست پرقدرتت میکنی لنگر اندام ستبرم رو

میبریم سوی اتاق خوابمون

و آروم میگذاریم روی تخت

شیر آب اما بازه، و همینطور در حمام

این رطوبت خونه رو نابود میکنه

این صدای آب من رو دیوونه میکنه

و تو میبندیشون

لحظه ای بعد روبرومی، با دو لیوان آب یخ

میشینی روی تخت، خیس خیس

مثل من، هر دو با هم خیسش کردیم امشب

بوی نای پارچه، تشک، چوب

بلعیدن اون تیکه های یخ

احساس یخ زدن مری هردومون

بعد اون جنگ حموم، بهترین لذته واسم

من که خشک خشکم، تو ولی هنوز خیسی

تکیه میدم به بالای تخت، میکشمت به بالا، تو بغلم

دونه دونه قطره های مونده رو بازوت رو

میمکم با ولع تام

میخواستی آب بیشتر بیاری خب!

بازی میکنم با هر قطره شبنم روی شونه ات

عقب، جلو، چپ، راست

و در آغوش میکشم با انگشتهای بلندم دسته گل موهای بارون خورده ات رو

هر دو آروم میگیریم تو بغل هم دیگه

گرمه اما دل نمیکنیم از هم دیگه

چیک

سر میخوره اولین دونه عرق از پیشونیت

روی گونه هوس انگیزت

میگذره از میون خطوط حاصل از لبخندت

میشینه رو لبه دژ چونه مثلثیت

و میفته پایین رو یه نقطه تنت

هر جا باشه خوبه، مقدسه

لبخندت گنده تر میشه و هارمونی چهره ات تکمیل

میگی: دیدی چه زود عرق کردم باز؟

میگم: من هم الانهاست که دوباره خیس خیس بشم

با چشمهات با شیطنت بهم میگی: باز هم میخوای بریم حموم؟

 و نگاه من میگه: تا دوباره مست نشم از بوی عرق پیراهنت، نه!


۲۹\۶\۸۹








۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

نمیام... ولی خوبم



سلام بچه ها :)
   می دونم خیلی بدم که این همه مدت نبودم! ولی واقعاً از نظر روانی کشش ندارم دیگه واسه وبلاگ نوشتن! هیچ این طور نیست که بخودم مثلاً گفته باشم که دیگه نمی نویسم و اینا ها... نه، فقط حالش رو ندارم! وقت ندارم شاید! کریسمس مهمونی داشتم، سرم خیلی گرم درخت و تزیینش و اون کارا بود، الان دیگه دارم مشغول امتحانا میشم! یه سری داستان داریم سر ازدواج داداشم(نکرده هنوز هاااا) و یه سری کارای ملکی! یه سفر در پیش دارم و پیگیر کارای سربازیم و اینا بودم بخاطرش! خلاصه سرم شلوغ بوده! و فکرم مشغول! از یه طرفم هم خودم رو غرق سریال دیدن و آهنگ گوشیدن کردم! از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که لذتی که در دیدن سریالای روز آمریکا، اون هم در حالت افقی توی تخت و زیر پتو هست، تو هیچ چیز دیگه ای نیست! البته اگه کلی خوراکی خوشمزه هم دور و برت باشه و هی بخوری(شانس آوردم که وزنم با این همه چیزی که می خورم اصن اضافه نمیشه، البته به خاطر یه بیماریه این مساله ولی من که خوشحالم این بیماری رو دارم، دست کم رو فرم نگه می داره آدم رو) :))))
   دارم به شدت Desperate Housewivesو Grimm و گاهی هم How I met your mother و Flashforward رو می بینم! خوبن همشون!  ولی دسپرت هاوسوایوز یه چیز دیگه اس خداییش! واسه زبان هم عاااااالیه! آدم اینا رو که می بینه تازه  می فهمه که ریییییده از نظر زبان و هیچی حالیش نیست!
   خلاصه می دونم الان کلی فحشم می دین که این چه وضعشه و چرا این همه مدت عشق و حال می کردی و به یاد ما نبودی و اینا، ولی به خدا آمادگیش رو نداشتم، الان هم یهو حسش اومد! :)

بوووس و تبریک ساااال نو :دی