۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

ابله

     پرده رو محکم کنار زد. نور شدید ساعت ۱۱ صبح تمام آپارتمان رو پر کرد و ذرات ریزگرد و خاک بی توجه به بود و نبود نور توی سالن مجلل خونه رو هوا می رقصیدن و پیچ و تاب می خوردن. یادش نبود از دیشب تلفنش زنگ خورده یا نه. گوشیش رو چک کرده بود، فقط یه اس ام اس مسخره از پسری که دیشب باهاش خوابیده بود:
      عزیزم تابستون سال دیگه تو Mandalay Bay واقعیِ واقعی واست تجربه دیشب رو تکرار می کنم
بوس
آرمین
     نیشخندی زد و سیگارش رو روشن کرد: آره، من با تو، تا یه سال دیگه، اون هم آمریکا. داشت کم کم باورش میشد دوقطبیه، دیشب اون جوری و الان... صدای جیغ چای ساز حواسش رو جمع کرد و رفت سمت آشپزخونه. یاد انسرینگ ماشین افتاد. برگشت سمت هال. دید چشمک میزنه.
  -الو... رها! عزیزم وردار! کدوم گوری رفتی تو یهو دیشب لاشی؟ ببینم انقد طاقتت طاق شد یعنی بچه خوشگلو دیدی؟ گفته بودم خوب چیزیه که. به هر حال مراقب باش میگن این مدلیاش ایدز میدز دارناااا!!!
 
    صدای خنده بلند پایان پیامی بود که واسش اومده بود. من ریدم دهنت جنده. میخواستی تو هم بیای تری سام کنیم؟ خاله زنک جنده. کلمه آخر تو مغزش طنین انداخت. سر میز صبحونه به زور یه چیزی خورد و بدون این که دوش بگیره یا حتی مسواک بزنه حاضر شد و سوییچ ماشین رو برداشت و رفت به سمت در. از آسانسور که میومد پایین کلی وقت داشت فک کنه. ۵۰ طبقه زیر پاش بود. در آسانسور آروم بسته شد و دوباره دلهره همیشگیش، وحشت از جاهای بسته اومد سراغش. اسمش چی بود؟ کلوستروفوبیا؟ کلاستوفوبیا؟ یه فوبیای دیگه رو بقیه. اصن هر خری که بود دیگه مهم نیست. دیگه تموم میشه، همه اش دیگه تموم میشه. بذا برسم پایین. نفس، ژرف، تو، بیرون. دم... بازدم... اَه جنده! آخه تو آسانسور که نمیشه نفس عمیق کشید. این دفعه به خود احمقش میگم. ببینم می تونه تو آسانسور از این گها بخوره واسه من نسخه می پیچه؟ 
     یهو یاد دیشب افتاد. بعد از سکس، آرمین تو بغلش خوابش برده بود. همیشه فک میکرد احمقانه است، مگه میشه تو بغل کسی خوابید؟ تمام مدتی که به صورت آرمین زل زده بود، اون داشت یواش خروپف می کرد. مسخره بود، پسر به اون سکسی ای خروپف می کنه آخه!؟ ولی می کرد. تمام مدت فکرش ساکت بود. هیچ نظری درباره اش نداشت. زنگ آسانسور حواسش رو جمع کرد. تو تمام مسیر فقط یه بار آسانسور تو طبقه دوم وایساد. هیشکی نبود. کدوم جنده احمقی از طبقه دوم تا همکف رو سوار آسانسور میشه. نه واقعاً. ببینمش واحدم رو باهاش عوض میکنم. طبق عادت اول هر هفته بورد رو نگاه کرد: Nada!!!

    فاک، ناهارم! بیخیالش شد و باز رفت سمت آسانسور، با خودش فک کرد مثه همیشه از غدای دانیال می خوره. آسانسور خودش رفته بود. رفت سراغ بغلی. درش باز بود، منفی ۱ رو زد.
    باز در بسته شد.

۲۱ نظر:

مهسا گفت...

چرا نزدی این پست حاوی حرفای خاک برسری و برای زیر 18 سال مناسب نیس ؟؟؟؟:دی
منکه چشم بسته خوندم همشو :پی
میگمااا قضیه این آسانسور چیه ؟ مُد شده آیا ؟
ینی منم ازین به بعد تو نوشته هام آسانسورم باشه خوب میشه ؟:D

میثم گفت...

از اولش 50 تا جنده داشت 50 تا گه دیگه چی...؟؟؟

Reza Cupid Boy گفت...

مهسا جانم من معذرت میخواهم! :) خب یادم نبود چی کا کنم! یهو میاد به ذهنم، یهو می نویسم یهو هم پابلیشش می کنم! :))
بوووس

Reza Cupid Boy گفت...

میثم جان گه که یه دونه بیشتر نداشت!
شمام خیلی بی ادبی هاااا!! :))

Reza Cupid Boy گفت...

راستی مهسا راجع به آسانسور! اگه منظورت بابایی مهدیت که صد در صد موثر بوده تو ناخودآگاه و خودآگاهم! ولی خب واقعاً سِتینگ داستانی که تو برج بین الملله، نیاز به آسانسور داره دیگه! نداره؟ :)

Bspm گفت...

چی بگم؟ از اون سخنان شیوای +18 یا آغاز زیبای داستان؟ جدای از اون حرفای بد بد ;)، خوب بود. دو سه خط نخست داستان ماهرانه شروع شده بود. به نظرم تحت تأثیر یک تصویر ذهنی قبلی یا یک کتاب بوده. مطمئن نیستم. البته منظورم این نیست که برداشت کردی فقط یک تأثیر کینکه توی پست پیشین نظر گذاشتم اما نمی دونم چرا قبول نمی کرد.
Bspm

Bspm گفت...

اصلاح می کنم: فقط یک تأثیر که ممکنه تو خیلی از داستان ها پیش بیاد.**

میثم گفت...

من بی ادبم ..
همین..؟
خیلی..
باشه..

میثم گفت...

اینا طبیعت بشره یا حیوانات..
من نمی فهمم حرف حسابت چیه! می تونی، رک و پوس کنده بگو!..
فکرم نمیکنم هرگز بفهمی..
بهمم برنمیخوره به نویسندش برمیخوره..
واقعاآشناس این نوع نوشتن واست؟؟؟

ناشناس گفت...

سرم درد گرفت ، از اینکه یکی اینجوری راحت احساساتش رو آف کنه !
نمی‌دونم شاید من خیلی زیادی حساسیت بخرج می‌دم !

Reza Cupid Boy گفت...

Bspm عزیزم
متاسفانه حدست اشتباه بود و تو این مورد تحت تاثیر هیچ کتاب، ماده مخدر یا نوشیدنی الکلی ای نبودم! :)
درباره حرفای مثبت ۱۸ هم باید بگم که به نظرم جزئی از طبیعت انسانه و استفاده بجاش نکوهیده نیست.
بوووس

Reza Cupid Boy گفت...

آقا میثم بی ادبی دیگه! من که اون حرفا رو نزدم. شخصیت داستانم گفتشون! بعد تو اومدی و بازگوشون کردی! درست نیست دیگه ببین!‌ :)) آره نوشتنت واسم خیلی آشناس. یاد کسی میندازتم که بشدت بهش آنتی پاتی داشتم! (دور از جون البته) :)

Reza Cupid Boy گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Reza Cupid Boy گفت...

میم جان منظورت از آف کردن احساسات تخلیه شونه؟ :) من واقعاً نفهمیدم!
من هم خب همین رو میخوام دیگه! که از دید سیکانالیتیک داستانم روی خواننده تاثیر بذاره! :) مرسی که سردرد شدی!
بوووس

Bspm گفت...

دشنام جزئی از طبیعت هست؟
راستش چی بگم؟ مطمئنی؟
در مورد اون تأثیر هم می گی نبودی حتما نبودی دیگه. اصراری نیست که. اگر هم بودی بد نبود یک وقت فکر نکنی تحت تأثیر بودن ضعف یا چیز بدی هست. اتفاقا خیلی از داستان های بزرگ از تصویر دهنی آغاز می شن غیر از اینم نیست.
keep going

Reza Cupid Boy گفت...

Bspm خودت چی فک می کنی؟ آیا هر چیزی که وجود داره، و انگشت شمار هم نیست طبیعی محسوب نمیشه؟ مثه همجنسگرایی، مثه عشق، مثه نفرت و جنایت!
من طبیعتاً مثه هر آدم دیگه ای خیلی دوست ندارم زیر تاثیر کسی باشم مگر کسی که دوسش دارم، مثه یه نویسنده که ازش حساب می برم! پس بد نیست که آدم زیر تاثیر دیگری باشه ولی باز طبیعیش اینه که خیلی خوشت نیاد بگن که تو داستانت رو از روی یکی دیگه نوشتی! (عامیانه تره اینه که: از کسی الهام گرفتی)

ناشناس گفت...

ادامه داره؟
خوب بود دوس داشتم.

Danials گفت...

وای عجب داستانی بود...
ساختمون 50 طبقه
رابطه ی ....
..
:)

Reza Cupid Boy گفت...

اِلی جون نه ادامه نداره. مرسسسی که خوندی!
بوووس
دانیال شیطون تو یعنی از بخش رابطه اش خوشت اومد؟! فک نکنم ولی این نوع رابطه رو بپسندی!

شایان گفت...

من فکر می کنم (یعنی اینا نظرات شخصیه منه و ممکنه همش غلط باشه)!

1

فقط یه اس ام اس مسخره از پسری که دیشب باهاش خوابیده بود"

نویسنده نباید قضاوت کنه. بی طرفانه باید بنویسی تا خوانندت خودش قضاوت کنه. "مسخره" بودن اس ام اس به خواننده ربط داره و اگر تو دوست داری اینجوری بفهه نباید مستقیم بهش بگی.


" صدای جیغ چای ساز حواسش رو جمع کرد "
باید رسونده باشی حواسش پرت شده. حتی نگفتی چای گذاشته!

اولا دیالوگ رو تا الان کسی بولد نکرده یا «این جوری» یا "این جوری" یا این که
-این جوری
پس خواننده ات رو گمراه نکن و قالب درست رو استفاده کن. بعدشم... خیلی توی فحش هات اغراق کردی. اشکال دقیقا از اونجایی میاد که دیالوگ نویسی غلطه. دیالوگ مکالمه روزمره نیست بلکه گفتگویی است که مخاطب باید ازش اطلاعات بگیره. چه درباره شخصیت چه درباره فضا و چه رخدادی که روی داده و یا قراره روی بده. توجه بیشتری کن. یک جنده شاید کافی باشه

من اصلا آخرش رو نفهمیدم. اگر با خودش حرف زده باید اینو به مخاطب بگی عزیز برادر.
---------------
چرا سوم شخص دانای کل؟ نویسنده های معروف و کار بلد هم به سختی سراغ این راوی میرن!
نوشتن حتی غلط اط ننوشت بهتره. کسی که نمی نویسه بیشتر غرغر می کنه به کسی که می نویسه. غرغر هم با انتقاد فرق فکوله
بووووووووووووس

Reza Cupid Boy گفت...

شایان جونم انتقادات چون منطقیه می پسندم.
۱: ببین من می خواستم وضعیت روانی نا ایستا و دمدمی مزاج رها رو نشون بدم، واسه همین ناچار بودم نظرش رو درباره رابطه دیشبش توی مسخره بودن اس ام اس بگم.
راجع به چای ساز و اینا! لازمه واقعاً ذکر شه از قبل؟ من فک می کنم همین که شروع داستان زمانیه که رها از خواب پا شده و پرده رو داره کنار میزنه یعنی این که روزش رو آغازیده و دیگه نیازی به توضیح درباره چایی گذاشتنش نیست!
من دیالوگی رو بولد نکردم! منظورت ایتالیک بوده فک کنم. خب علتش اینه که اینا اصن دیالوگ نیست. همه اینا تو ذهنش میگذره. اونجایی هم که پیغام دوستش بود رو همونطور که گفتی - گذاشتم. اس ام اس رو هم چون نوشته محسوب میشه آوردم وسط پاراگراف.
درباره فحش هم میتونم بگم که این فحش یه تکیه کلامه واسه پروتاگونیست. پس دلیل داشتم که چند بار گفتم جنده.

شایان احساس می کنم نیاز دارم ساختار شکنی کنم. هیچ دوس ندارم یه نویسنده معمولی شم و همه اش از یه POV استفاده کنم. دوس دارم چیزای نویی رو تجربه کنم.
مرسی از نظرات خیلی خوشحال شدم که انقد دقیق خوندی!
بوووس