۱۳۹۱ تیر ۵, دوشنبه

سِرِلاک

    الان تو تراس نشستم و همینطور که دارم به باغهای واژگون بابل نگاه می کنم می نویسم!
چندین و چند روزه نبودم! امتحان داشتم و دارم ولی کلاً از این آدمای انی نیستم که میگن توی فرجه اصن نفس نمی کشن و درس فقط می خونن! ولی این ۲ روزه گذشته واقعاً حتی نمیشد نفس کشید! تو ۲ روز ۳ تا امتحان داشتم! :(

    داشتم به این فک می کردم که چقد این دنیای وبلاگا جالبه! چقد آدم می تونه اینجا عاشق شه، چقد می تونه متنفر شه! و چقد می تونه راز پشت هر کدوم از ماها باشه! واقعاً به این فک کردین که چقد ما رندوم ایم؟ هر کی از یه شهره، از یه طبقه اجتماعیه، یه سطح معینی از تحصیلات و شعور و فرهنگ رو داره و جالبتر از همه، هر کی یه شکلیه که اصن نمی تونی حدس بزنی! بالاخره از روی نوشته ها می شه تا حدودی با روش پنداری دیگران آشنا شد ولی چهره و ظاهر افراد اصلاً قابل پیش بینی نیست!
   آهان یادم اومد واسه چی اصن اومدم! اومدم بگم که گاهی فقط واسه این میام که بگم هستم! واقعاً همینطور نیست؟ آیا ما همیشه چیزی واسه گفتن داریم؟ چیزی که به دانش بقیه بیفزایه؟ :) نداریم خب عزیز من! میاییم که دل بقیه واسمون تنگ نشه(جون عمشون) میاییم که اعلام وجود کنیم و میاییم که فقط بگیم هستیم و این وبلاگ برجاست و می خواییم که آمار بازدید وبلاگمون بره بالا! :))

پ.ن-۱: همین الان که این مزخرفات رو گفتم کلی جرقه تو ذهنم خورد واسه موضوع! می نویسم حالا! بذارین این ۳ تا امتحانم رو هم بدم! :)))
پ.ن-۲: من یه اعترافی میخوام بکنم! من سِرِلاک می خورم و به نظرم هیچ عیبی هم نداره! کلی هم خوشمزه است! :))))

۱۳۹۱ خرداد ۲۸, یکشنبه

DEACTIVATION

کردمش!!!

بالاخره خیالم راحت شد و ازش کشیدم بیرون!

حالام دارم یه لیوان شیر عسل داااااغ می خورم و اعصابم آرومه!

بوووس

۱۳۹۱ خرداد ۲۳, سه‌شنبه

V for Vendetta

    این فیلم عالیه!!! قبلاً دیده بودمش ولی دیشب باز دانلودش کردم با کیفیت خوب و دوباره کامل دیدمش! خب این واقعیت تو علاقه ام به این فیلم موثره که من عااااااشق ناتالی پُرتمن هستم ولی جدای از این کلاً این موضوع  که در آینده ای نه چندان دور دیستوپیایی توی کشوری مثه انگلیس آفریده شه و جهان متمدن اروپایی دوباره رو به دیکتاتوری و جنگ بره، سوژه فوق العاده جالب و تکیه! ضمناً یکی از شخصیتای ضمنی فیلم هم یه خانم هموسکشواله که زندگیش رو میگه و کلاً فیلم تِم مبارزه با تبعیض و بی عدالتی رو در همه بخش هاش نشون میده.


    اگه میخواین ببینینش نخونین اون لینک بعد از این متن رو:
  فیلم، شخصیتی به نام وی که یک جنگجوی آزادی‌خواه است را دنبال می‌کند که از روش‌های تروریستی برای انتقام شخصی و مخصوصاً برای ایجاد تغییرات سیاسی-اجتماعی در جامعهٔ پادآرمانشهری (دیستوپیایی) بریتانیای آینده استفاده می‌کند. این فیلم برداشتی آزاد از داستان مصوّر وی برای انتقام نوشته‌شده توسط آلن مور و طراحی شده توسط دیوید لوید است.
کارگردان جیمز مک‌تیگو
تهیه‌کننده جوئل سیلور
برادران واچوسکی
 محصول سال ۲۰۰۶
                                                                                           (از ویکی پیدیای پارسی)

 خلاصه داستان





۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

!!!Estos dias de mi vida¡¡¡

    فک کنم تا الان فهمیدین که من مدلم این جوریه که چیزای خوب و مهم و اینا رو آخر میگم! مثه زمانایی که چن جور غذا هست و من همیشه اونی رو که بیشتر از هم می پسندم رو میذارم آخر بخورم! 


فاز ۱

   امروز برادرم ازدواج کرد! و من یه نففففس راااااااحت دارم می کشم...
مرسی اگه تبریک می گین بچه ها ولی یه سری چیز هست که باید بگم. من اصن از این وصلت خوشحال نیستم. شاید مهمترین دلیلش عدم تناسب خونواده ها از نظر فرهنگی و مالی باشه و شاید هم به خاطر مشکلات شخصی این زوج! من از عید به این ور خیلی عذاب کشیدم. خیلی کم از بچگیم خاطره دعوا مرافعه مامان بابام رو داشتم، حالا که اونا با هم خوبن باید دعواهای داداشم و دوس دخترش رو تو محیط خونه تحمل می کردم. ما با داداشم مشکل داشتیم، اون با جی افش. جی افش غیر مستقیم با ما، ما غیر مستقیم با خونواده اون. بعد بدترین جاش اینه که این دو تا با هم مشکل داشتن و این خیلی عذاب آوره که ببینی ۲ تا آدم که اسم خودشون رو گذاشتن عاقل  و مدرن و روشن فکر و تحصیل کرده دارن اشتباهای نسل های پیش از انقلاب و مامان باباها رو می کنن و خیلی احمقانه و بچگانه به این عرف مسخره انسانی تن می دن! گاهی اوقات فک می کردم شاید علت نفرت من از این وصلت حسادتم باشه! بعد دیدم مسخره اس. حسادت به چی؟ به یه مشت رسم و طرز فکر مسخره استریتی؟ یکی یکی رو بکنه، بعد توله پس بندازن مثه حیوونا بعد مثه الاغ کار کنن و هی سر سکس و پول با هم دعوا کنن؟ دیدم نه واقعاً حسادت در حد من نیست تو این یه زمینه. شاید تو خیلی چیزا مثه ثروت یا توانایی یا زیباییِ بعضی آدم خیلی حسادت کنم ولی در این یه مورد ااااااصصصصصللللللن!!! به هر حال اونا ازدواج کردن امروز و دییییگه همه چی تموم شد و من خلااااص! دیگه امیدوارم از دعواها و تن لرزه های حاصل از مشاجره های این دو خبری نباشه تو خونه ما! چون میرن خونه خودشون و دیگه امیدوارم از sleep-over های چند روزه شون تو خونه ما خبری نباشه! 

فاز ۲
   نمی دونم کی و کجای وبلاگ بود! خیلی هم گشتم اتفاقاً ولی پیدا نکردم. یادمه یه جا که صحبت از مکان های دوستیابی ما هم حس ها شده بود، من گفته بودم که به نظر من کسایی که تو منجم هستن یه مشت حیوونن یا یه همچین چیزی. خب علتش هم واضحه: من سکس بدون احساس رو کاملاً پست می دونم. ازش بدم نمیاد ولی به عنوان یه استایل همیشگی زندگی بهش نگاه نمی کنم. تیپم این جوریه دیگه کاریش هم نمی شه کرد! خب بعضی از شما دوستای گلم هم که به شدت شک دارم کی بوده، به من گفتن که نگم  اونا حیوونن! من هم گفتم من نظرم همینه!
دوستی دارم تو یونی که معرف حضورتون هست حدوداً! تنها کسیه از دوستام تو دانشگاه که واسش کام آوت کردم(خسسسسته نباشم)!!! ایشون به خاطر داشتن اکانت منجم پیشنهادهای زیادی بهشون میشه و کلاً زیاد دیت میذارن! البته در مقایسه با منِ امل هااااا!!! مثلاً ماهی ۲ ، ۳ تا! کلی هم مسج بازی و مسنجر کاری می کنه البته! 
ایشون سبب شد بنده وسوسه شم که به برای دومین بار به سایت منجم سر بزنم! گفته بودم که قبلاً(۶ ماه پیش اینا) یه اکانت درست کرده بودم که دی اکتیویتش کردم. خب براحتی دوباره اکتیو شد و من رفتم توش. 
مثه وبلاگ نویسی اولش خیلی سخت بود. (این داستان مال ۱۰ روز پیشه مثلاً) اصن روم نمیشد عکسم رو بذارم(عکس کاملاً اسلامی البته). نمی دونستم تو بخش علائقم چی بنویسم و سختتر از همه این که کی رو اَد کنم؟! کسایی که اصن نمی شناسی و فقط یا یه عکس لخت ازش می بینی یا یه صورت زشت :)))) یا یه استتوس سوپر حشری که حالت رو بهم میزنه! مثه آگهی های تبلیغای روزنامه یا اینترنت. خیلی شیک! با قیمت، آدرس، تلفن و آی دی مسنجر...
خب به هر حال من اکانتم رو فعال کردم و عکس هم گذاشتم و سعی کردم با توجه به علائقم اون رو طوری تزئین کنم که مناسب منشم باشه. 
   حالا ازم متنفرین که با وجود اون طرز فکرم، دورو بودم و این کار رو کردم؟ واقعاً گاهی از این که تو اون سایت اکانت دارم خجالت می کشم چون واقعاً تو یه کلمه(به استثنای یه درصد خیللللی کمی) اون جا یه جنده خونه است! واقعاً هست. اون جا بهشت لذتهای صرفاً تَنانیه! و این اصن با من جور در نمیاد.
البته جالبیش اینه که یه روز همین جور که داشتم می گشتم که با نویسنده وبلاگ ویترین گاه آینه ای آقای سین 
روبرو شدم. چون از فیس بوک می شناختم عکسش رو سریع فهمیدم کیه و کلی خوشال شدم که اولین دوستم یه آشناس!
اون دوست یونیم هم اَدم کرد و با یه نفر دیگه هم به نظرم خیلی متمایز بود از دیگران دوس شدم! حالا ۳ تا دوست دارم اونجا و گه گاهی مسج هایی مثه: فلانیم،فوووول تاپ ۳۰ ساله از تهران دریافت می کنم. مثالای دیگه مثه این یکی که واقعاً نمی دونم با خودش چی فک کرده و چه اعتماد به نفسی داشته که فقط اَدم کرده و هیچی هم نگفته یا مثلاً اون یکی که  گفته: دوسِت دارم جووووون، میخوای اسلِیوت شم؟! خیلی بی مقدمه :)))) 
خب طبیعتاً من اهمیت چندانی به این مسج ها نمی دم ولی خب موقع گشتن و موقع دیدن استتوسای موارد جستجو،  اعصابم به هم میریزه و به خودم میگم: من کجام؟ این جا دیگه کجاس؟اینا دیگه چجور آدما/حیوونایین؟ ولی خب با این که یه بار همین پریروزا طی یه عملیات انتحاری می خواستم دی اکتیویت کنم، باز نظرم عوض میشه و می گم: حالا باز بگرد، باز صبر کن! شاید یه ادم حسابی پیدا شد! :)

فاز ۳

نداره!

  فاز ۴

بوووووووس