یه کم دیره، یعنی یه کم گذشته از واقعه! ولی خب باز باید بگم :))
نمایشگا کتاب امسال اووووونقد واسم لذت بخش بود که ۳ بار رفتم! خب طبیعیش اینه که حداکثر ۲ بار بری، اون هم واسه زمانی که یه چیزی رو سپارش داده باشی یا قول گرفته باشی که واست بیارن! ولی خب من امسال یه دلیل دیگه ای داشتم که اونقد برم نمایشگاه! البته اصن بخش ایرانیش نرفتم چون واقعاً حوصله شلوغیش رو نداشتم :))))) این هم هست که نمایشگا به خونمون حدوداً نزدیکه و پیاده روی هم کلی حال می داد تو هوای خنک اردیبهشت! با بچه های دانشگا هم می رفتم که دیگه مزید بر علت شد، اتفاقاً دوست ترنس(همون که خودش اصرار داره جی اِ) هم بود و این کلی خوب بود چون کلی دید میزدیم و زیرزیرکی می خندیدیم!!! چون من بر عکس این دوستم به بقیه بچه ها کام آوت نکردم!
خلاصه خیلی خوشحال و خندان توی غرفه های زبانهای خارجی می گشتیم و هی مثه این ندیده ها کتابای قشینگ قشینگ!!! خارجی رو ورق می زدیم و بعد هم چون اصن منطقی نمی دونستیم که ۲۰۰، ۳۰۰ تومن واسه یه دونه کتاب پول بدیم، خیلی شیک می رفتیم به غرفه هایی که با جیبمون هم خونی داشته باشن!! :)))
توی این مسیر خب همونظور که گفتم دید میزدیم زیاد، گرچه خیلی کِیس نبود! ولی خب واسه خنده دیگه. هی به دوستم می گفتم: این چطوره؟ با این یکی دوس میشی؟ برو شمار منو بده به اون پافیه! :)))
چرخیدیم و چرخیدیم تا به یه غرفه ای رسیدیم که اتفاقاً نام انتشاراتیش تا ابد تو ذهنم حک شده ولی این جا نمی گم تا پا نشین برین اونجا(حالا گوش کنین الان می فهمین چرا!!!) :دی
داخل اون غرفه یه آقا پسری بود که بنده از نخستین نگاه به شدت بهشون علاقه مند شدم! یعنی تایپ که میگن، خودش بود! :)))) خود داستان بود دیگه، اصن یه چی می گم یه چی میشنوین! یه پسر بلندِ بلُندِ لاغر اینا(اولین بار بود که از یه پسر لاغر و باریک خوشم میومد) خب چون من همیشه پیش بینی چنین موقعیتایی رو می کنم، همیشه تو این جور جاهای شلوغ حواسم هست به سر و وضعم برسم که اگه کیسی بود دیگه.... خودتون می دونین دیگه! :)) بعد خیلی با اعتماد به نفس رفتیم تو غرفه و به دوستم هم نشونش دادم و اون هم پسندید و من هم هی سعی می کردم که خودم و دسبندم رو تو چشش جا کنم! چن بار زل زدم بهش، بیچاره معذب شد! قربوووونش برم روش نمی شد زیاد نگا کنه! فقط ببینین چقد خوب بوده که من انقد حیوون شده بودم...
خب اون روز هیچی نشد و من چنتا دیکشنری خریدم ازشون و اومدم! خانم صندوقدار هم البته بسیار داف شایسته و زیبایی بودن که موقع حساب کردن کتابا خیلی با من گرم و نرم برخورد کرد(شانس سگی رو می بینی؟؟؟) :دی
روز اول دوشنبه بود! فرداش زد به سرم باز برم! باز اون گروه بچه ها رو جمع کردم و قرار شد بریم! با خودم گفتم: خب رضا بیا منطقی باشیم! چرا طرف هیچ حرکتی نکرد؟ واضحه: یا استریت بوده یا ازت خوشش نیومده!
یه نگاه تو آینه کردم، گفتم ماشالا! جل الخالق! دیگه چی از این بهتر؟ :)))))))))))
بعد یادم افتاد که ۱۰ روز بود آفتاب نگرفته بودم و پوستم داشت بدرنگ میشد! بدو بدو رفتم استخر و ۲ ساعت آفتاب گرفتم! موهام هم بلند شده بود به شدت! رفتم آرایشگاه و آلمانی زدم موهامو! به به!!! =))
چهارشنبه شد و حاضر شدم! عطرم رو عوض کردم، عینک آفتابی نوم رو زدم و یه تی شرت بنفش پوشیدم و رفتم.
خب اون روز هم هیچچچچی نشد! فقط رئیس غرفه تعجب کرده بود که ما باز واسه چی رفتیم! البته باهاش دیگه دوست شده بودیم! :)) آقای بلُند مورد نظر یه تی شرت خاکستری پوشیده بود که خوردنی ترش کرده بود! ولی خب گرچه مستقیم اون روز از خودش واسه اطلاعات یه سری کتاب کمک خواستم، باز هم هیچ علامتی نداد!
دیگه امیدم رو از دست دادم و گفتم خب جی نیست دیگه! ولش کن...
۵شنبه شد و باز بچه ها گفتن که بریم نمایشگا(این رو هم بگم که من ۳ سال بود اون قد از محیط نمایشگا بدم اومده بود که اصن نرفته بودم از سال ۸۸) من هم که باز هم دلم می خواست برم سراغ غرفه آکسفورد که آتیش زده بود به مالش، گفتم میام!
رفتم و باز هم کلی به خودم رسیدم و باز هم به سراغ همون غرفه رفتم، و اتفاقاً واقعاً نیاز به خرید یه کتاب هم از اون پسر خوشکل داشتم! ولی خب دیگه منطقی شده بودم و مثه آدم رفتم و سریع خریدم رو کردم و اومدم بیرون! آخرین باری که دیدمش خیلی دلم گرفت! خیلی سخت بود که فک کنم دیگه هرگز نمی بینمش! :(
ولی خب اون روز آخر اونقد خریدای خب و باور نکردنی ای کردم که اصن به کلی پسر بلُند رو فراموش کردم! البته اگه یه روز دیگه میدیدمش، عاشقش میشدم :)
نتیجه اخلاقی: من خیلی متریالیست تر از این حرفم! ۲ تا کتاب خوب خریدم، عشق و مشق و اینا رو بوسیدم گذاشتم کنار و از اون کتابای قشنگ ذوق مرگ شدم! :)
پ.ن۱: اون انتشاراتی رو نام نبردم ازش چون می ترشم برین عشقمو پیدا کنین بهش تجاوز کنین!!! :))))))))
پ.ن۲: نه ولی واقعاً، اون انتشاراتی فروشگاه یا دفتری نداره! فقط سایته! آنلاین میشه ازش خرید کرد! (بخوره تو سرش اون فروشگاه آنلاینش) :)
نمایشگا کتاب امسال اووووونقد واسم لذت بخش بود که ۳ بار رفتم! خب طبیعیش اینه که حداکثر ۲ بار بری، اون هم واسه زمانی که یه چیزی رو سپارش داده باشی یا قول گرفته باشی که واست بیارن! ولی خب من امسال یه دلیل دیگه ای داشتم که اونقد برم نمایشگاه! البته اصن بخش ایرانیش نرفتم چون واقعاً حوصله شلوغیش رو نداشتم :))))) این هم هست که نمایشگا به خونمون حدوداً نزدیکه و پیاده روی هم کلی حال می داد تو هوای خنک اردیبهشت! با بچه های دانشگا هم می رفتم که دیگه مزید بر علت شد، اتفاقاً دوست ترنس(همون که خودش اصرار داره جی اِ) هم بود و این کلی خوب بود چون کلی دید میزدیم و زیرزیرکی می خندیدیم!!! چون من بر عکس این دوستم به بقیه بچه ها کام آوت نکردم!
خلاصه خیلی خوشحال و خندان توی غرفه های زبانهای خارجی می گشتیم و هی مثه این ندیده ها کتابای قشینگ قشینگ!!! خارجی رو ورق می زدیم و بعد هم چون اصن منطقی نمی دونستیم که ۲۰۰، ۳۰۰ تومن واسه یه دونه کتاب پول بدیم، خیلی شیک می رفتیم به غرفه هایی که با جیبمون هم خونی داشته باشن!! :)))
توی این مسیر خب همونظور که گفتم دید میزدیم زیاد، گرچه خیلی کِیس نبود! ولی خب واسه خنده دیگه. هی به دوستم می گفتم: این چطوره؟ با این یکی دوس میشی؟ برو شمار منو بده به اون پافیه! :)))
چرخیدیم و چرخیدیم تا به یه غرفه ای رسیدیم که اتفاقاً نام انتشاراتیش تا ابد تو ذهنم حک شده ولی این جا نمی گم تا پا نشین برین اونجا(حالا گوش کنین الان می فهمین چرا!!!) :دی
داخل اون غرفه یه آقا پسری بود که بنده از نخستین نگاه به شدت بهشون علاقه مند شدم! یعنی تایپ که میگن، خودش بود! :)))) خود داستان بود دیگه، اصن یه چی می گم یه چی میشنوین! یه پسر بلندِ بلُندِ لاغر اینا(اولین بار بود که از یه پسر لاغر و باریک خوشم میومد) خب چون من همیشه پیش بینی چنین موقعیتایی رو می کنم، همیشه تو این جور جاهای شلوغ حواسم هست به سر و وضعم برسم که اگه کیسی بود دیگه.... خودتون می دونین دیگه! :)) بعد خیلی با اعتماد به نفس رفتیم تو غرفه و به دوستم هم نشونش دادم و اون هم پسندید و من هم هی سعی می کردم که خودم و دسبندم رو تو چشش جا کنم! چن بار زل زدم بهش، بیچاره معذب شد! قربوووونش برم روش نمی شد زیاد نگا کنه! فقط ببینین چقد خوب بوده که من انقد حیوون شده بودم...
خب اون روز هیچی نشد و من چنتا دیکشنری خریدم ازشون و اومدم! خانم صندوقدار هم البته بسیار داف شایسته و زیبایی بودن که موقع حساب کردن کتابا خیلی با من گرم و نرم برخورد کرد(شانس سگی رو می بینی؟؟؟) :دی
روز اول دوشنبه بود! فرداش زد به سرم باز برم! باز اون گروه بچه ها رو جمع کردم و قرار شد بریم! با خودم گفتم: خب رضا بیا منطقی باشیم! چرا طرف هیچ حرکتی نکرد؟ واضحه: یا استریت بوده یا ازت خوشش نیومده!
یه نگاه تو آینه کردم، گفتم ماشالا! جل الخالق! دیگه چی از این بهتر؟ :)))))))))))
بعد یادم افتاد که ۱۰ روز بود آفتاب نگرفته بودم و پوستم داشت بدرنگ میشد! بدو بدو رفتم استخر و ۲ ساعت آفتاب گرفتم! موهام هم بلند شده بود به شدت! رفتم آرایشگاه و آلمانی زدم موهامو! به به!!! =))
چهارشنبه شد و حاضر شدم! عطرم رو عوض کردم، عینک آفتابی نوم رو زدم و یه تی شرت بنفش پوشیدم و رفتم.
خب اون روز هم هیچچچچی نشد! فقط رئیس غرفه تعجب کرده بود که ما باز واسه چی رفتیم! البته باهاش دیگه دوست شده بودیم! :)) آقای بلُند مورد نظر یه تی شرت خاکستری پوشیده بود که خوردنی ترش کرده بود! ولی خب گرچه مستقیم اون روز از خودش واسه اطلاعات یه سری کتاب کمک خواستم، باز هم هیچ علامتی نداد!
دیگه امیدم رو از دست دادم و گفتم خب جی نیست دیگه! ولش کن...
۵شنبه شد و باز بچه ها گفتن که بریم نمایشگا(این رو هم بگم که من ۳ سال بود اون قد از محیط نمایشگا بدم اومده بود که اصن نرفته بودم از سال ۸۸) من هم که باز هم دلم می خواست برم سراغ غرفه آکسفورد که آتیش زده بود به مالش، گفتم میام!
رفتم و باز هم کلی به خودم رسیدم و باز هم به سراغ همون غرفه رفتم، و اتفاقاً واقعاً نیاز به خرید یه کتاب هم از اون پسر خوشکل داشتم! ولی خب دیگه منطقی شده بودم و مثه آدم رفتم و سریع خریدم رو کردم و اومدم بیرون! آخرین باری که دیدمش خیلی دلم گرفت! خیلی سخت بود که فک کنم دیگه هرگز نمی بینمش! :(
ولی خب اون روز آخر اونقد خریدای خب و باور نکردنی ای کردم که اصن به کلی پسر بلُند رو فراموش کردم! البته اگه یه روز دیگه میدیدمش، عاشقش میشدم :)
نتیجه اخلاقی: من خیلی متریالیست تر از این حرفم! ۲ تا کتاب خوب خریدم، عشق و مشق و اینا رو بوسیدم گذاشتم کنار و از اون کتابای قشنگ ذوق مرگ شدم! :)
پ.ن۱: اون انتشاراتی رو نام نبردم ازش چون می ترشم برین عشقمو پیدا کنین بهش تجاوز کنین!!! :))))))))
پ.ن۲: نه ولی واقعاً، اون انتشاراتی فروشگاه یا دفتری نداره! فقط سایته! آنلاین میشه ازش خرید کرد! (بخوره تو سرش اون فروشگاه آنلاینش) :)