می گم هی مورد پیش میاد تو زندگیم شماها هی بگین نه!!! اون از
داستان اون هفته استادامون، که البته ادامه ههم داشت دیروز و باز هم با بچه
ها بحثش شد من باز هم دفاع کردم از اون داستان محمود غزنوی! این هم از
دیروز! این روزا که بارون داره جر میده همه رو (من عاشق بارون بودم و هستم
ها ولی تازگی ها دیگه یه کم از خیس شدنش بدم میاد، فقط دوس دارم تو اتاقم
بشینم نگاه کنم داره بیرون باد و بارون و طوفان میشه) هی چترای باحال می
بینم دست مردم! اون هفته به علت این که چترامون رو هی داده بودیم به عمه و
خاله و عمو و سگ و شغال که اومده بودن خونمون و موقع برگشت خیس میشدن،
دادیم بهشون!!! :))) خودمون موندیم بی چتر! رفتیم خریدیم!!! اونی که انتخاب
کردم رو خیلی دوست دارم!!! سپیده با کلی نوشته های ریز و درشت سیاه روش!
ولی خب، حتماً همه تون چتر رنگین کمون دیدین دست مردم! از این روزا هی با
خودم می گفتم ببینم می خرم! دیروز تو راه برگشت از یونی بودم که تو صنعت
دیدم چتر فروشه بغل خیابون چه غوغایی به پا کرده!!! همین جور ازش می خریدن!
یه خروار چتر داشت! لای اونا رنگین کمونی هم بود! ولی من هم دیدم اتوبوس
داره میره هم این که گفتم این رو بخرم این و اون تیکه بارم میکنن! واسه
همین روم رو اونور کردم که انگار ندیدم! اومدم خونه دیدم یه دونه چتر رنگین
کمونی گنده تو جاچتریه!!! :)))) مامانم خریده بود! من هم کلی به به و چه
چه که واااای چه جالب من هم از اینا دوست دارم و من هم گاهی این رو می برم و
اینا! بعد شب که دادشم برگشت با یه لحن شوخی گفت آخیییی این چتر رو کی
خریده! من سریع گفتم مامان که یه وقت به من تیکه نندازه! گفت مامان جون این
رنگ مال گی هاس! اگه لزبین شدی بگو ما هم بدونیم!!!:)))) من هم یهو از
دهنم پرید نه بابا این که شونصد تا رنگه!!! شانس آوردم که مچم رو نگرفتن که
بپرسن مگه باید چند رنگ باشه؟؟؟ :))) خلاصه مامانم و من خیلی به صورت نا
خودآگاه و تله پاتیک قضیه رو پیچوندیم!!!:))))
من نمی دونم چرا انقد این صحبتا میشه! یعنی من انقد انرژی می دم که هی صحبت از گرایشم میشه؟؟؟ حالا موندم کی و کجا این چتر رو ببرم! یونی نمیرم باهاش خیلی تو چشمه! همین پیاده روی و اینا می برمش با خودم!
حالا دیگه بارون نمیاد تا جمعه!!:(((
فیلمی دیدم!!!
The Latter Days
فیلم درباره یه آقای گی هست که Openly هم گی هستن و به مقادیر معتنابهی خوب و سکسی! آقایی هست به مقادیر بسیار بسیار بیشتری سکسی و خوووووب! منتها این آقای دوم یه مبلغ مورمون هستش! همون فرقه خیلی خشک و عقب مونده مسیحیت آمریکا! داستان تو لوس آنجلسه و اون آقای شماره یک که کریس هست و مو قهوه ای، تو یه رستوران کار میکنه و هم اتاقیش هم یه دختره سیاهه که کلاً این و این دوستاش و همکارای رستوران بچه های پایه و ردیفین! از قضا آقای مبلغ دینی که اسمش آرون هستش بلوند و خیلی جوووونه، تو همون مجتمعی میاد برای اقامت که کریس زندگی می کنه! خلاصه اینا لاو ات فرست سایت میشن و این حرفا ولی خب چون آرون خرمذهبیه نمی تونه به خودش بقبولونه که آره!!!
خلاصه اینا یه تیکایی میزنن و یه بار هم ماچ و موچ!!! ولی آرون بعدش ناراحت میشه و ان میکنه خودش رو! بالاخره دوستای آرون مچ این دو تا رو میگیرن و موقع بوسیدن هم می بیننشون!
بعد دیگه چون اینا مورمون و خَر تشریف دارن داستان رو واسه رییس کلیساشون که از قضا بابای آرون هست می گن و اون هم آرون رو بر میگردونه به شهرشون! :) اونجا هم این بدبخت رو از جامعه اشون طرد می کنن و این دیپرس میشه و مامان باباش رفتار خیلی بدی باهاش می کنن(از این جا به بعد رو نخونین اگه می خواین فیلم رو ببینین) تا جایی که رگش رو میزنه! بعد هم کریس که خیلی عاشق آرون شده بالاخره شماره اش رو گیر میاره ولی مامانه خیلی بد برخورد می کنه و فحش های خیلی رکیکی میده به این کریس بدبخت! حالا مثلاً خواهر روحانی هم هستا!!! :)))) بعد از این که آرون رگش رو می زنه، مامانه میگه به کریس که دیگه نزنگه چون بخاطر اون بچه اش رو از دست داده! تا این جا فک می کنی مرده آرون! ولی یهو می بینه که این بدبخت رو فرستادن یه جایی که مثلاً از گی بودن نجاتش بدن! البته بیشتر شکنجه اش میدادن! وان آب و یخ و این حرفا! :))))
کریس هم ناراحت فک میکنه این مرده!!! تا این که آرون یه روز می پیچونه اون کانون اصلاح و تربیت!!! رو و بر می گرده L.A و میره خونه کریس ولی اونجا میبینه یه پسر خیلی خیلی جووووون تر لخت تو خونه اس!! و کریس هم بیرونه! خب این هم چون خره و عاشق از فرصت استفاده نمی کنه و ناراحت میره بیرون! بعد میره اون رستورانی که کریس کار میکنه! البته اون این رو نمی دونه! واسه این میره اونجا چون خانم صاحاب رستوران رو که خیلی زن خوب و مهربونیه رو میشناخت از سفر قبلش به این شهر به عنوان یه مُبلغ! خلاصه اینا هم رو بغل می کنن و هپیلی اِور اَفتر میشن همونجا! =))
من نمی دونم چرا انقد این صحبتا میشه! یعنی من انقد انرژی می دم که هی صحبت از گرایشم میشه؟؟؟ حالا موندم کی و کجا این چتر رو ببرم! یونی نمیرم باهاش خیلی تو چشمه! همین پیاده روی و اینا می برمش با خودم!
حالا دیگه بارون نمیاد تا جمعه!!:(((
فیلمی دیدم!!!
The Latter Days
فیلم درباره یه آقای گی هست که Openly هم گی هستن و به مقادیر معتنابهی خوب و سکسی! آقایی هست به مقادیر بسیار بسیار بیشتری سکسی و خوووووب! منتها این آقای دوم یه مبلغ مورمون هستش! همون فرقه خیلی خشک و عقب مونده مسیحیت آمریکا! داستان تو لوس آنجلسه و اون آقای شماره یک که کریس هست و مو قهوه ای، تو یه رستوران کار میکنه و هم اتاقیش هم یه دختره سیاهه که کلاً این و این دوستاش و همکارای رستوران بچه های پایه و ردیفین! از قضا آقای مبلغ دینی که اسمش آرون هستش بلوند و خیلی جوووونه، تو همون مجتمعی میاد برای اقامت که کریس زندگی می کنه! خلاصه اینا لاو ات فرست سایت میشن و این حرفا ولی خب چون آرون خرمذهبیه نمی تونه به خودش بقبولونه که آره!!!
خلاصه اینا یه تیکایی میزنن و یه بار هم ماچ و موچ!!! ولی آرون بعدش ناراحت میشه و ان میکنه خودش رو! بالاخره دوستای آرون مچ این دو تا رو میگیرن و موقع بوسیدن هم می بیننشون!
بعد دیگه چون اینا مورمون و خَر تشریف دارن داستان رو واسه رییس کلیساشون که از قضا بابای آرون هست می گن و اون هم آرون رو بر میگردونه به شهرشون! :) اونجا هم این بدبخت رو از جامعه اشون طرد می کنن و این دیپرس میشه و مامان باباش رفتار خیلی بدی باهاش می کنن(از این جا به بعد رو نخونین اگه می خواین فیلم رو ببینین) تا جایی که رگش رو میزنه! بعد هم کریس که خیلی عاشق آرون شده بالاخره شماره اش رو گیر میاره ولی مامانه خیلی بد برخورد می کنه و فحش های خیلی رکیکی میده به این کریس بدبخت! حالا مثلاً خواهر روحانی هم هستا!!! :)))) بعد از این که آرون رگش رو می زنه، مامانه میگه به کریس که دیگه نزنگه چون بخاطر اون بچه اش رو از دست داده! تا این جا فک می کنی مرده آرون! ولی یهو می بینه که این بدبخت رو فرستادن یه جایی که مثلاً از گی بودن نجاتش بدن! البته بیشتر شکنجه اش میدادن! وان آب و یخ و این حرفا! :))))
کریس هم ناراحت فک میکنه این مرده!!! تا این که آرون یه روز می پیچونه اون کانون اصلاح و تربیت!!! رو و بر می گرده L.A و میره خونه کریس ولی اونجا میبینه یه پسر خیلی خیلی جووووون تر لخت تو خونه اس!! و کریس هم بیرونه! خب این هم چون خره و عاشق از فرصت استفاده نمی کنه و ناراحت میره بیرون! بعد میره اون رستورانی که کریس کار میکنه! البته اون این رو نمی دونه! واسه این میره اونجا چون خانم صاحاب رستوران رو که خیلی زن خوب و مهربونیه رو میشناخت از سفر قبلش به این شهر به عنوان یه مُبلغ! خلاصه اینا هم رو بغل می کنن و هپیلی اِور اَفتر میشن همونجا! =))