۱۳۹۰ آبان ۹, دوشنبه

چتر رنگین کمونی+The Latter Days

    می گم هی مورد پیش میاد تو زندگیم شماها هی بگین نه!!! اون از داستان اون هفته استادامون، که البته ادامه ههم داشت دیروز و باز هم با بچه ها بحثش شد من باز هم دفاع کردم از اون داستان محمود غزنوی! این هم از دیروز! این روزا که بارون داره جر میده همه رو (من عاشق بارون بودم و هستم ها ولی تازگی ها دیگه یه کم از خیس شدنش بدم میاد، فقط دوس دارم تو اتاقم بشینم نگاه کنم داره بیرون باد و بارون و طوفان میشه) هی چترای باحال می بینم دست مردم! اون هفته به علت این که چترامون رو هی داده بودیم به عمه و خاله و عمو و سگ و شغال که اومده بودن خونمون و موقع برگشت خیس میشدن، دادیم بهشون!!! :))) خودمون موندیم بی چتر! رفتیم خریدیم!!! اونی که انتخاب کردم رو خیلی دوست دارم!!! سپیده با کلی نوشته های ریز و درشت سیاه روش! ولی خب، حتماً همه تون چتر رنگین کمون دیدین دست مردم! از این روزا هی با خودم می گفتم ببینم می خرم! دیروز تو راه برگشت از یونی بودم که تو صنعت دیدم چتر فروشه بغل خیابون چه غوغایی به پا کرده!!! همین جور ازش می خریدن! یه خروار چتر داشت! لای اونا رنگین کمونی هم بود! ولی من هم دیدم اتوبوس داره میره هم این که گفتم این رو بخرم این و اون تیکه بارم میکنن! واسه همین روم رو اونور کردم که انگار ندیدم! اومدم خونه دیدم یه دونه چتر رنگین کمونی گنده تو جاچتریه!!! :)))) مامانم خریده بود! من هم کلی به به و چه چه که واااای چه جالب من هم از اینا دوست دارم و من هم گاهی این رو می برم و اینا! بعد شب که دادشم برگشت با یه لحن شوخی گفت آخیییی این چتر رو کی خریده! من سریع گفتم مامان که یه وقت به من تیکه نندازه! گفت مامان جون این رنگ مال گی هاس! اگه لزبین شدی بگو ما هم بدونیم!!!‌:)))) من هم یهو از دهنم پرید نه بابا این که شونصد تا رنگه!!! شانس آوردم که مچم رو نگرفتن که بپرسن مگه باید چند رنگ باشه؟؟؟ :))) خلاصه مامانم و من خیلی به صورت نا خودآگاه و تله پاتیک قضیه رو پیچوندیم!!!‌:))))

من نمی دونم چرا انقد این صحبتا میشه! یعنی من انقد انرژی می دم که هی صحبت از گرایشم میشه؟؟؟ حالا موندم کی و کجا این چتر رو ببرم! یونی نمیرم باهاش خیلی تو چشمه! همین پیاده روی و اینا می برمش با خودم!
حالا دیگه بارون نمیاد تا جمعه!!‌:(((
فیلمی دیدم!!!
 The Latter Days
فیلم درباره یه آقای گی هست که Openly  هم گی هستن و به مقادیر معتنابهی خوب و سکسی! آقایی هست به مقادیر بسیار بسیار بیشتری سکسی و خوووووب! منتها این آقای دوم یه مبلغ مورمون هستش! همون فرقه خیلی خشک و عقب مونده مسیحیت آمریکا! داستان تو لوس آنجلسه و اون آقای شماره یک که کریس هست و مو قهوه ای، تو یه رستوران کار میکنه و هم اتاقیش هم یه دختره سیاهه که کلاً این و این دوستاش و همکارای رستوران بچه های پایه و ردیفین! از قضا آقای مبلغ دینی که اسمش آرون هستش  بلوند و خیلی جوووونه،  تو همون مجتمعی میاد برای اقامت که کریس زندگی می کنه! خلاصه اینا لاو ات فرست سایت میشن و این حرفا ولی خب چون آرون خرمذهبیه نمی تونه به خودش بقبولونه که آره!!!
خلاصه اینا یه تیکایی میزنن و یه بار هم  ماچ و  موچ!!! ولی آرون بعدش ناراحت میشه و ان میکنه خودش رو! بالاخره دوستای آرون مچ این دو تا رو میگیرن و موقع بوسیدن هم می بیننشون!

بعد دیگه چون اینا مورمون و خَر تشریف دارن داستان رو واسه رییس کلیساشون که از قضا بابای آرون هست می گن و اون هم آرون رو بر میگردونه به شهرشون! :) اونجا هم این بدبخت رو از جامعه اشون طرد می کنن و این دیپرس میشه و مامان باباش رفتار خیلی بدی باهاش می کنن(از این جا به بعد رو نخونین اگه می خواین فیلم رو ببینین) تا جایی که رگش رو میزنه! بعد هم کریس که خیلی عاشق آرون شده بالاخره شماره اش رو گیر میاره ولی مامانه خیلی بد برخورد می کنه و فحش های خیلی رکیکی میده به این کریس بدبخت! حالا مثلاً خواهر روحانی هم هستا!!! :)))) بعد از این که آرون رگش رو می زنه، مامانه میگه به کریس که دیگه نزنگه چون بخاطر اون بچه اش رو از دست داده! تا این جا فک می کنی مرده آرون! ولی یهو می بینه که این بدبخت رو فرستادن یه جایی که مثلاً از گی بودن نجاتش بدن! البته بیشتر شکنجه اش میدادن! وان آب و یخ و این حرفا! :))))
کریس هم ناراحت فک میکنه این مرده!!! تا این که آرون یه روز می پیچونه اون کانون اصلاح و تربیت!!! رو و بر می گرده L.A و میره خونه کریس ولی اونجا میبینه یه پسر خیلی خیلی جووووون تر لخت تو خونه اس!! و کریس هم بیرونه! خب این هم چون خره و عاشق از فرصت استفاده نمی کنه و ناراحت میره بیرون! بعد میره اون رستورانی که کریس کار میکنه! البته اون این رو نمی دونه! واسه این میره اونجا چون خانم صاحاب رستوران رو که خیلی زن خوب و مهربونیه رو میشناخت از سفر قبلش به این شهر به عنوان یه مُبلغ! خلاصه اینا هم رو بغل می کنن و هپیلی اِور اَفتر میشن همونجا! =))


*من و من*







 من می خواهم دستان او را بگیرم


 من اما


 دستان من را می گیرم


 اینجا من ام که بر من فرمان می رانم


 من ام که عقل را


 بر قلب چیره می کنم


 اما من


 نمی توانم بیشتر از چند ثانیه


 بر من پیروز باشم


 باز هم آن من ام


 که دلم را


 پادشاه تنم می کنم


 من را من، نیرو می دهم


 من میگویم


 من او را می خواهم


 من می خواهم بگویم


 نه، این ناشدنی است


 اما من نمی گویم


 چون می دانم


 روزی


 جایی


 به او می رسم


 چه آرام و با ترحم


 دست من را رها می کنم


 می گذارم بروم


 پرواز کنم


 سبک بال


 من دوست دارم من را


 که از من، منی می سازد


 که هر کسی نمی تواند مانندم باشد


 اکنون که من دستان او را گرفته ام


 در رویایم


 دست کم آرامم


 گذاشتم من


 برای چند لحظه ناقابل


 خوب آرام باشد


 من چقدر من را دوست دارم


 ۹۰\۱\۲۵

۱۳۹۰ آبان ۴, چهارشنبه

پایییییز...

    خب به نظر من که پاییز رسماً از آبان شروع شد و امروز هم اولین روز واقعاً پاییزی بود با این بارون فوق العاده قشنگ!
قراره تا هفته دیگه دوشنبه اینا همه اش برون بیاد! بر عکس همه که از هوای ابری دلگبر میشن، من همیشه آرزوم این بوده که همیشه همیشه هوا ابری باشه! نه بارونی ها! فقط ابر! من آخرش هم باید برم لندن  زندگی کنم:))))

این روز نمی دونم چرا تو دانشگاه هی حرفهای مورددار پیش میاد! یه شنبه سر کلاس ترجمه متون ادبی صحبت از شاهدبازی حافظ شد، یکی از بچه هام گفت به استاد که انقد حافظ رو گنده می کنین، تو کتاب دکتر شمیسا ذکر شده که حافظ شاهدباز بوده!من هم نه گذاشتم و نه برداشتم گفتم که اون موقع این مساله عادی بوده و کسی رو نباید بخاطر شاهدبازی متهم کرد و اینا! قلبم خیلی تند میزد! گفتم الان یا استاد یه چیزی میگه یا این دوستم! ولی خب همه چیز یه جور دیگه پیش رفت، استاد باهام موافق بود و بحث هم عوض شد!
سر زبان پارسی هم چهارشنبه پیش داشت صحبت از قوم لوط و اینا میشد که من انرژی دادم و استادمون خفه خون گرفت یهو!‌:)))) (انرژی رو شوخی کردما، من این کاره باز نیستم)
امروز هم با هم کلاسیم(دختر) رفته بودیم میلاد نور ولگردی! بعد صحبت از این شد که همون استاده ترجمه که ذکرش رفت سر کلاس دخترا کلی بل بلی کرده که محمود غزنوی خیلی آدم منحرفی بوده چون با وجود ۴ تا زن عاشق غلامش عیاض (امیدوارم درست نوشته باشم)میشه! بعد این دوست من که انتظار میرفت تا الان خیلی هموفوب باشه، بهم گفت که با استاد کلی بحث کرده و کل کل که آقا این یه چیز طبیعیه و نباید کسی رو بخاطرش سرزنش کرد! منو میگی!!! کف کردممممم اصن! این همون آدمه که کلی تو فحشا و تیکه هاش از ک**ی و چا**ل و اینا استفاده میکنه؟ خلاصه من هم دیدم موقعیت خوبه و کلی گفتم که اگه من بود جر میدادم استاده رو من هم به نظرم این چیزا طبیعیه و اینا!  خلاصه من تو کف ام! شاید کام آوت کردم یه روز واسش! :)))

۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

(Love in Thoughts (Was nützt die Liebe in Gedanken

    فیلم جالبی بود! درسته آلمانی بود ولی از این سیستم چِتی های فرانسوی بود. داستان مثینکه واقعی بوده! مربوط میشه به دهه ۲۰ آلمان! چه عشق و حالی بوده اون موقع ها! اصن من می خوام اون موقع زندگی کنم!


و داستان: یه آخر هفته خوب قراره برای پاول تو ویلای خارج شهر دوستش گونتر رقم بخوره! پدر و مادر گونتر نیستن و اینا می خوان پارتی بدن اونجا! پاول یک دل نه صد دل عاشق خواهر گونتر،  هیلده هستش! همه هم می دونن گونتر گی هست البته این رو یادم رفت بگم! بعد این هیلده خیلی لاشیه! با همه هست و به عشق و اینام اعتقاد نداره!
مهمونی به صورت یه سورپریز واسه هیلده برگزار میشه و یه مشت لش و لوش میریزن تو این ویلا که عین بهشته از زیبایی! خب خیلی زود متوجه میشیم که هیلده در حین همین لش بازیاش، قبلاً عاشق یه پسره تن لش که کارگر آشپزخونه یه کافه هست که هیلده زیاد اونجا میرفته هست میشه! این آقا هانس  هستن! چقدر هم زشته!


از قضا گونتر هم سخت عاشق هانسه! بعد دوست هیلده، اِلی (الی ببین معروف شدی :))))) هم که دختر نجیبیه و هیشکی تحویلش نمیگیره، عاشق پاول میشه! یعنی اَن تو اَنه وضعیت! =))) یه چیزی تو این مایه ها:


در نهایت، پاول و گونتر که هیچ حسی به هم ندارن و اون عکس اولیه هم خیلی غلط اندازه، تصمیم میگیرن پس از این که برگشتن شهر، تو آپارتمان گونتر اینا هم خودشون هم هیلده و هانس رو بکشن، چون باور دارن که عشقی که بهت خیانت کنه یا کسی که عشقت رو بدزده باید بمیره! هانس و هیلده هم خیلی کووووول تو تخت بودن با هم در این حین!
در نهایت گونتر اول هانس رو با ۳ گلوله می کشه و بعد هم جلوی چشم پاول به زندگی خودش پایان میده! پاول هم بی گناه شناخته میشه و فقط سه هفته به خاطر حمل سلاح گرم میره هلفدونی!
نکته اخلاقی: عشق ایده آل و ۱۰۰٪ دو طرفه وجود نداره! :)) (قابل توجه من)
نکته خانوادگی: فیلم کلی صحنه سکس داره، همه با همه هستن یعنی! واسه همین نذارین فیلم رو با خیال راحت تو هال خونتون جلو مامان باباتون! از ما گفتن بود! D:

۱۳۹۰ آبان ۱, یکشنبه

"Tú Y Yo"

    یعنی این آهنگ هاااای هاااایی وااای واااییی!!! یه چیزی تو همین مایه ها! اصن باید بشنوین! خوب کمه واسه این ریکی مارتین به خدا! مااااهه!
این آهنگ ۵مین ترانه آلبوم آخرشونه!  ۳مین آهنگیه تو گوشیم که بیشتر از همه گوشیدمش! اگه گفتین اولیش چی بود؟ :))))
خب ریکی مارتین هنوز کلیپی که توش از یه پسر به جای معشوقش استفاده کنه بیرون نداده ولی این آهنگ شدیداً تم هم جنس خواهی داره مثلاً اون جاییش که می گه "به من همه شوری آن نمکی را بده که دریا دزیده است" یا "به من خشم نگاهت را ارزانی کن" اشاره مستقیم به یه معشوق مرد داره!


"Tú Y Yo"

Que loco amanecer, mordiendo tu sonrisa
چه  پگاه دیوانه واری، در حالی که خنده ات را می گزم 
Y amarte hasta caer, perdido en tus caricias
و عشق ورزیدن به تو تا از پا افتادن، گم شدن میان نوازش هایت
Que bello atardecer, sudando entre las sabanas
 چه غروب زیبایی، در حالی که میان ملحفه ها عرق کرده ایم
Volverte a recorrer, jugando con malicia
دواندن تو و با شیطنت بازی کردنمان
Embrujados, encendidos, indecentes, escondidos
مسحور، شهوت زده، گستاخ، پنهان شده
Mis manos como garras se han prendido de tu piel
دستانم مانند چنگکی پوستت را به دام انداخته اند
Prisioneros de la luna reinventado la locura
ما زندانی های ماهیم، دیوانگی را از نو آفریده ایم
Entre gritos y dulzuras, tú y yo
در میان لذت ها(شیرینی) و فریادهایمان، من و تو
Los momentos sin medida devorándonos la vida
لحظاتی که نمی توان اندازه شان گرفت و این لحظات زندگیمان را فرا می گیرند(می بلعند
Enredados noche y día, tú y yo
شب و روز در هم تنیده ایم، من و تو
Que mágico es dormir al borde de tu cuerpo
چه جادویی است خوابیدن  کنار تو  
Saber que estas ahí dibujándome los sueños
دانستن این که همین جایی، در حالی که برایم رویا نقاشی می کنی
Y al despertar morir, prendido a tu belleza
 و وقتی از خواب بر میخیزم، گرفتار زیبایی تو شوم و بمیرم
Llorar hasta reír, burlando la tristeza
 آنقدر گریه می کنم تا خنده ام بگیرد، و غم را دست بیندازم
Embrujados, encendidos, indecentes, escondidos
 مسحور، شهوت زده، گستاخ، پنهان شده
Tus labios insolentes y atrevidos piden más
 لب های گستاخ و بی پروای تو بیشتر و بیشتر طلب می کنند
Prisioneros de la luna reinventado la locura
ما زندانی های ماهیم، دیوانگی را از نو آفریده ایم
Entre gritos y dulzuras, tú y yo
در میان لذت ها(شیرینی) و فریادهایمان، من و تو
Los momentos sin medida devorándonos la vida
لحظاتی که نمی توان اندازه شان گرفت و این لحظات زندگیمان را فرا می گیرند(می بلعند
Enredados noche y día, tú y yo
شب و روز در هم تنیده ایم، من و تو
Dame la sed que el agua no apaga, dame la sal que el mar se robó
 به من تشنگی ای بده که آب هم نتواند رفعش کند، به من همه شوری آن نمکی را بده که دریا دزیده است
Bebe de mi boca desesperada, déjame bañarte con mi sudor
 از کام ناامید و مایوس من بچش، بگذار تا با عرق تنم تو را بشویم
Dame la furia de tu mirada, dame el veneno de tu pasión
 به من خشم نگاهت را ارزانی کن، به من زهر شهوتت را منتقل کن
Deja tu perfume sobre mi almohada, para respirar de tu olor
 بگذار عطرت روی بالش من باقی بماند، تا بتوانم بویت را استشمام کنم
Prisioneros de la luna reinventado la locura
ما زندانی های ماهیم، دیوانگی را از نو آفریده ایم
Entre gritos y dulzuras, tú y yo
در میان لذت ها(شیرینی) و فریادهایمان، من و تو
Los momentos sin medida devorándonos la vida
لحظاتی که نمی توان اندازه شان گرفت و این لحظات زندگیمان را فرا می گیرند(می بلعند
Enredados noche y día, tú y yo
شب و روز در هم تنیده ایم، من و تو

Shelter

   خب خب خب... این فیلم خیلی پرآوازه اس! من که اصن یه موقعیه اونقد اسمشو شنیده بودم که فک می کردم سریاله این! :) در مقایسه با خیلی از فیلمهای دارای مضمون LGBT مالی نبود(حالا انگار من چند تا کلاً دیدم) ولی خب به دیدنش می ارزه! داستان درباره یه پسره اس به نام زاک که یه خونواده داغون داره و وضع مالیشون هم خوب نیست! اوقات فراقتش گرفیتی می کنه و موج سواری! از قضا با برادر بهترین دوست دوران بچگیش که یه پااااااف به تمام معنای خوب و پولداره، شاون  روبرو میشه که اون هم موج سواری میکنه! خلاصه اینا عاشق هم میشن و یه سری مشکلات درونی این آقای زاک که میخواد بره دانشگاه هنر ولی پولش نمی رسه، از اون طرف هم یه خواهر لش داره که یه بچه پس انداخته و همه اش پی عشق و حالشه و این زاکه که باید به خواهر زاده اش برسه و نقش پدر رو ایفا کنه!

آخرش هم اینا Happily Ever After میشن و آشتی و حل مشکلات و اینا! بچه خواهره رو هم میارن پیش خودشون خواهره هم میره با دوس پسرش پی کار و زندگیش تو یه شهر دیگه! وااای چقدر از این شخصیت خواهره بدم میاد!
حالا نکته ای که می مونه اینه که من با دوست خوب وبلاگ نویسم ادی که کامنت بازی می کردیم یه بحثی رو مطرح کردیم که می خوام نظر شما رو هم بدونم! به نظرتون زاک بیسکسوئل نبود؟ آخه اولش دوست دختر داشته و سکس هم داشتن مثینکه! بعدش هم این که خیلی از نظر احساسی زمخت بود! یعنی عین این پسرای گاو و گوسپند استریت بود تو کل فیلم! :))) حالا می خوام بدونم چن نفر با من موافقن

چه فازیه!؟

    با مامانم امشب راهی خونه یکی از فامیلا شده بودیم! بعد یه سال اومده بودن ایران و می رفتیم که یه شب خوب رو بگذرونیم! خب از معدود موقعیتایی بود که دسبند رنگین کمونیم رو دسم نکرده بودم! گفتم به خودم واسه چی؟ اینا که پسر ندارن، دختر دارن! بعد هم اون ور آب همه می دونن رنگین کمون مال گی هاس! حالا دنبال دردسر می گردی؟ :)))
سر چهارراه میرداماد شریعتی به بد ترافیکی خوردیم! تو اون ترافیک دو تا بچه دست فروش بودن! یه پسر ۷ ساله و یه دختر یه ذره بزرگتر! کلاً در مواجهه با مستمندا خیلی شرمنده میشم! یعنی یه حال بد هاااا! بد از یه ورم اگه ول کنم خودم همه پولم رو می دم بهشون، واسه همین روم رو سخت می کنم می گم نمی هوام یا ندارم یا یه مزخرف دیگه! خب اون لحظه ای که با دلسردی میرن دنیا رو سرم خراب میشه! ولی دیگه چاره ای نیست! منطق می گه به من ربطی نداره! ولی خب احساس...
اون پسره اومده با یه بسته چسب، گفتم نمی خوام! اصرار کرد، باز هم گفتم نه! رفت! دختره داشت میومد، شیشه برقی رو دادم بالا! هنوز یه ذره مونده بود که تا ته بیاد بالا که دیدم از دست کوچولو و مشت شده اش یه پودری ریخت تو ماشین روم! اول فکر کردم پودر بیسکوییتی نون خشکی، چیزیه! یه کم عصبی شدم ولی گفتم گناه داره! هیچی نگفتم! مامانم هم ندید! بعد که دقت کردم دیدم پودر نیست! گله! یه مشت گل پر پر شده، فکر کنم گل ناز بود! یهو بغض کردم! تو دلم گفتم فاااک!
این چه دنیاییه؟ چه فازیه؟ این همه اختلاف طبقاتی واسه چی! این همه بی فرهنگی و در نتیجه به دنیا اومدن این همه بچه بی گناه تو فقر یعنی چی! این بچه جواب کدوم گناه نکرده ای رو میده؟ پادافره چیه این زمدگی سگی؟  و از اون طرف این همه بی رحمی آدما نسبت به هم نوعاشون یعنی چی!خیلی ها رو دیدم که به اینا فحش میدن و اذیتشون می کنن!  خب حالا به این بیچاره ها کمک نمی کنی، دیگه کس شعر نگو که اینا باندن! اینا الَن بلَن! خفه شوووو فقط... آخه یه روز می تونی جای اینا لای ماشینا باشی؟ :(

گاهی وقتا، نه نه! همیشه! آره همیشه فک می کنم خدا رو شکر که گی ام! واقعاً می گم! با این که خیلی اوقات جوش میارم و می گم لعنت به این دنیا که شانس یه بار مثه آدم زندگی کردن رو ازم گرفت، ولی همیشه وقتی آروم و منطقی ام می گم من چه قدر خوشبختم که گی ام! که اقلیت ام! که درد  کشیدم تو ۲۰ سال زندگیم! واسم مهم نیست که یه کم دیر از مرحله انکار دراومدم! اصن اهمیتی نداره که واسه این که هم رنگ جماعت شم یه موقعی هم کلاسی ترنسم رو مسخره می کردم! اصن مهم نیست که یه موقعی خیلی گه بودم! گنده دماغ بودم! نه! مهم نیست! چون الان دیگه اونجور نیستم! الان دیگه با اون هم کلاسیم دوستم و ازش همه جا دفاع می کنم! الان اگه کسی بگه این بچه های دست فروش باندن، بهش میگم مطمئن باش اگه وضعش خوب بود نمیومد اینجوری عذاب بکشه! الان اگه کسی یه آدم فلج یا چلاق رو مسخره کنه خیلی جدی بهش می گم بذار تو زندگیت یا زندگی بعدیت سرت بیاد تا بفهمی یعنی چی!
نمی خوام بگم مقدسم و هیشکی رو مسخره نمی کنم! نه، بر عکس! من خیلی هم آدم دلقک و لشی می تونم باشم و همه رو هم می تونم مسخره کنم! اما حواسم هست! می دونم کِی و کجا! می دونم نباید کسی رو بخاطر فقر، جنسیت، علت جسمی، نژاد و یا ظاهر مسخره کرد! کسی رو مسخره می کنم که پر رو باشه! شاخ باشه! یا زمانی که فقط و فقط واسه خنده باشه نه واسه تحقیر طرف! اون هم نه این که تو روی یارو! می فهمی وقتی میگم فقط واسه خنده و دل خودت یعنی چی؟ یعنی مسخره کردنت از روی عقده نباشه! از کینه نباشه!
شاید متناقضه ولی من قوانین خودم رو دارم! چند بارم شده دوستام شوکه شدن وقتی وسط مسخره کردناشون یهو ان کردم خودم رو و شروع کردم به موعظه خوندن! خب از آدم دلقکی مثه من توقع نمیره! خب نمی فهمن که هر چیزی رو نباید مسخره کرد دیگه!‌:)
ولی واقعاً اگه گی نبودم به این جا نمی رسیدم! من واقعاً از تمسخر کسایی که ذکر کردم رنج می برم و بی پروا با مسخره شدنشون مبارزه می کنم! No matter مخاطبم کیه! حتی اگه بهترین دوستم هم باشه جلوش وا می ایستم! چون با تمام وجودم درد  مسخره شدن رو چشیدم!
هویتم، جنسیت پیچیده و نامعمولیم! همه رو دوس دارم! چون حداقل بهم حسی رو داده که ۹۹٪ یه مشت حیوونی که اسمشون رو گذاشتن آدم، ازش بی بهره ان!
پ.ن: ببخشین واسه فحشا! نمیشه نداد :))

۱۳۹۰ مهر ۲۵, دوشنبه

Do Começo ao Fim

  
      از آغاز تا پایان! عاااالیه این فیلم یعنی! اگه از تراژدی و جنگ اعصاب خسته شدین و میخواین چند ساعت تو یه دنیای فانتزی غرق شین، این فیلم رو حتماً ببینین! محصول ۲۰۰۹ برزیله... واااای اصن من یعنی عاشق برزیل شدم!  پلات فیلم تابو اندر تابوئه! عشق شدید و اروتیک-رمانتیک دو برادر به هم! فرانسیسکو و توماس دو برادر ورزش کار و خوش تیپ و مرفهن، از یه مادر ولی از دو پدر، و عاشق هم میشن از همون بچگی! و خب به هر حال هر رابطه ای پستی بلندی هایی داره دیگه! ولی چیز خاصی نمیشه خیالتون راحت! بعد حواستون باشه کمی تا قسمتی صحنه داره! بعد از این مدل عشق وحشیاس که شروع میکنن به محکم بوسیدن هم! حالا نبوس کی ببوس! وحششششی هااااااا! خیلی خوبه این صحنه اس که تو عکس بالا هست! زیر بارون، بغل مححححکم، بوووووس! وااای اصن یه چیزیاااا! :)))
لینک دانلود نمی دم چون خودم از یکی از دوستان گرفتمش! p:




۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

?Where is your God

  چند ساله از اخبار اینا کشیدم بیرون! اصن پیگیر نیستم کلاً! ولی  فکر سومالی داره داغونم میکنه!!! هر چی فک می کنم نمی فهمم اون بچه های بدبخت چه گناهی کردن آخه؟ چرا واقعاً؟ دارن تاوان چی رو پس میدن؟ زندگی قبلیشون رو؟ عذاب وجدان دارم با هر لقمه غذایی که می خورم! :(
P.Sتیتر پست یه بخش از اهنگ Hurricane از 30 Seconds to Mars هستش! قشنگترین آهنگ این گروهه به نظر من!
این هم لینکشه